حضرت آيتالله خامنهاى رهبر معظم انقلاب اسلامى، امروز ميزبان جمعى از جوانان هنرمند، ورزشكار، دانشجو، طلبه و دانشآموز بودند و در نشستى سرشار از مهربانى و صفا و صميميت به درد دلها، دغدغههاى فكرى و سؤالات آنان پاسخ گفتند.
در اين ديدار كه در دومين روز از دهه مبارك فجر روز "انقلاب اسلامى؛ جوانان، خودباورى، اميد و سازندگى" صورت گرفت، جوانانى كه ميهمان رهبر انقلاب بودند، سؤالات گوناگونى در زمينههاى مختلف اجتماعى، سياسى، تاريخى، هنرى، فرهنگى و ورزشى با ايشان در ميان گذاشتند و حضرت آيتالله خامنهاى نيز "صبور و ساده و صميمى "پاسخهاى لازم را بيان كردند.
در اين نشست كه بيش از دو ساعت به طول كشيد، جوان دانشجويى از رهبر معظم انقلاب در مورد نوجويى و نوآورى نسل جوان و برخى موانع موجود سؤال كرد، دختر نوجوانى از ايشان پرسيد براستى چرا در بهمن 57 در كشور انقلاب شد، هنرمندى نظر رهبر فرزانه انقلاب را در مورد وضع هنر در كشور و قابليتهاى موسيقى جويا شد، جوان ورزشكارى از ايشان پرسيد: احساس شما هنگامى كه تيم ملى فوتبال اولين گل را وارد دروازه آمريكا كرد چه بود؟ دانشجويى به رهبر معظم انقلاب اسلامى گفت: امام شما را به عنوان نماينده خود براى پاسخگويى به جوانان تعيين كرده بود، آيا شما نمايندهاى براى پاسخگويى به سؤالات جوانان معرفى مىكنيد ؟ دختر نوجوانى از ايشان سؤال كرد آيا بايد از جوانان، انتظارات اوائل انقلاب را داشت ؟ جوانى آثار منفى برخوردهاى جناحى بر روحيه و احساس جوانان را مطرح كرد و جوان ديگرى از رهبر خويش درخواست كرد براى او و براى نسل جوان از امام و ويژگيهايش سخن بگويد. و جوانان ديگر نيز هر يك به طرح سؤالات مورد نظر خود پرداختند.
و در پايان اين ديدار لبريز از طراوت و صميميت، جوانان دانشجو، طلبه، دانشآموز، هنرمند ، ورزشكار و ديگر ميهمانان رهبر معظم انقلاب اسلامى، نماز ظهر و عصر را به امامت حضرت آيتالله خامنهاى اقامه كردند.
به اطلاع مىرسانم كه مشروح ديدار جمعى از جوانان هنرمند، ورزشكار، دانشجو، طلبه و دانشآموز با مقام معظم رهبرى از فردا شب از شبكه اول سيما پخش خواهد شد
بيانات معظم له در جلسه پرسش و پاسخ با جوانان در دومين روز از دهه فجر (روز انقلاب اسلامى و جوانان) (۱۳۷۷/۱۱/۱۳ - ۰۰:۰۰)
بسم الله الرحمن الرحيم
ابتدا به شما جوانان عزيز خوشامد عرض ميکنم و از اين که بار ديگر در محفل گرم شما مينشينم و از شما ميشنوم و با شما حرف ميزنم، احساس خرسندي ميکنم. هر جا جوانان هستند، تر و تازگي و طراوت و صفا و نشاط و خوبي هست و ما اين را قدر ميدانيم. انشاءالله که اين جلسه ما هم جلسه مفيدي باشد؛ به شما هم سخت نگذرد و گرماي اين چراغها هم شما را خيلي اذيت نکند؛ مخصوصاً دختران که داخل چادرند و شايد تحمّل گرما برايشان قدري سخت باشد. به هر حال من آماده هستم که شروع بفرماييد.
بعونک يا لطيف. انا فتحنا لک فتحاً مبينا. پدر عزيزم! زماني که من پا به عرصه وجود نهادم، چند سالي از وقوع انقلاب گذشته بود. با وجود اين، من به انقلابي که به رهبري امام عزيز و به همّت شما و تمام ملت عزيز و غيورمان به وقوع پيوست، افتخار ميکنم. من از جوانانِ بعد از سالهاي حماسه هستم؛ از جوانان بعد از انقلاب. لذا من تنها زماني انقلاب را درک کردم که اين نهال پُربار، در پايداري قرار داشت. بنابراين، هميشه براي من اين سؤال مطرح بود که چرا انقلاب ما به وجود آمد؟ چطور آن همه زن و مرد و پير و جوان به خيابانها ريختند و به رهبري شما بزرگواران به قلب تاريخ زدند و آن حادثه بزرگ را بهوجود آوردند؟ از شما خواهش ميکنم که آرزوي مرا برآورده کنيد و جواب سؤال مرا در سخنان دلنشينتان بگوييد. از شما سپاسگزارم.
بسماللهالرّحمنالرّحيم. اين يکي از طبيعيترين و منطقيترين سؤالهايي است که جوانان امروز ميتوانند طرح کنند و اين دختر عزيزمان سؤال را خيلي خوب و با عبارات شيوا و دلنشين طرح کردند؛ انشاءالله که موفّق باشند. من هم تا آنجايي که وسعت جلسه اجازه ميدهد، پاسخ ميدهم.
انقلاب ما يک حرکت عظيم مردمي عليه حکومتي بود که تقريباً تمام خصوصيّات يک حکومت بد را داشت؛ هم فاسد بود، هم وابسته بود، هم تحميلي و کودتايي بود و هم بيکفايت بود. من همين چهار خصوصيت را توضيح مختصري ميدهم:
آن حکومت، اوّلاً فاسد بود؛ فساد مالي داشتند؛ فساد اخلاقي داشتند؛ فساد اداري داشتند. در فساد ماليشان همين بس که خود شاه و خانواده او در بيشتر معاملات اقتصادي کلان اين کشور داخل ميشدند. خود او و برادران و خواهرانش، جزو کساني بودند که بيشترين ثروتاندوزي شخصي را کردند. رضاخان در دوران شانزده، هفده ساله سلطنت خود، ثروت کلاني اندوخت. بدنيست بدانيد که بعضي از شهرهاي اين کشور، به حسب سند، دربست متعلّق به رضاخان بود! مثلاً شهر فريمان تماماً ملک رضاخان بود! بهترين املاک و زمينهاي اين کشور، متعلّق به او بود. او به اين چيزها و به جواهرات علاقه داشت. البته بچههايش قدري مَشرب وسيعتري داشتند؛ هرگونه ثروتي را دوست ميداشتند و جمع ميکردند! بهترين دليل هم اين است که وقتي اينها از اين کشور رفتند، ميلياردها دلار ثروتشان در بانکهاي خارجي انباشته شده بود! شايد بدانيد که ما بعد از انقلاب خواستيم که ثروت شاه را به ما برگردانند و البته طبيعي هم بود که جواب ندهند. آن وقت تخميني که از مال مجموع اين خانواده زده ميشد، دهها ميليارد دلار بود! رفتند در جاهاي مختلف دنيا مستقر گرديدند و همهشان جزو ثروتمندان شدند. اين پولهاي کلان را با زحمتکشي که بهدست نياورده بودند، کاسبي مشروع که نکرده بودند؛ اينها پولهايي بود که زراندوزيها و ثروتاندوزيهاي غيرمشروع آن را بهوجود آورده بود. نظامي که در رأس خودش اينقدر فساد مالي داشت، ببينيد چگونه نظامي بود و با مردم چه ميکرد!
از لحاظ اخلاقي هم فاسدبودند. باندهاي تبهکار معاملات قاچاق، زير دست برادران و خواهران اين شخص قرار داشتند. از لحاظ مسائل اخلاقي و جنسي، چيزهايي هست که گفتن و شنيدنش عرق شرم بر پيشاني انسان ميآورد. البته گوشهاي از خاطرات اين چيزها را، بعدها کسان و نزديکان و دستياران خودش نوشتند و منتشر کردند.
از لحاظ فساد اداري هم رو به تباهي بودند. در مديريّتها، صلاحيتها را رعايت نميکردند؛ وابستگيهاي به خودشان و دستورات سرويسهاي اطّلاعاتي و امنيتي بيگانه را ملاک قرار ميدادند و کساني را سرِکار ميآوردند. ببينيد؛ حکومتي که در رأس خودش رشوه ميگيرد، ثروتاندوزي ميکند، معامله قاچاق ميکند و به مردم خيانت ميکند، چگونه حکومتي است. اگر کسي بخواهد اينها را با دلايل و شواهدش بگويد، کتابها خواهد شد.
آنها وابسته بودند. وابستگيشان به خاطر اين بود که از مردم بهکلّي بريده بودند. براي حفظ حکومت خودشان، خود را ناچار ميدانستند که به خارجيها متّکي شوند. رضاخان را انگليسيها سرِکار آوردند، که جزو تواريخ مشخص و مسلّم و روشن است. محمّدرضا را هم انگليسيها تثبيت کردند. بعد از دوره حکومت دکتر مصدّق، کودتا را امريکاييها به راه انداختند و البته از دست انگليسيها ربودند و آنها خودشان تسلّط پيدا کردند. اينها در اغلب امورِ اين کشور، وابسته بودند. مستشاران امريکايي و دهها هزار امريکايي ديگر در مهمترين مراکز نظامي، اطّلاعاتي، اقتصادي و سياسي اين کشور شغلهاي حسّاس و درآمدهاي گزاف داشتند و آنها در حقيقت کارها را انجام ميدادند و به آنها خط ميدادند. دستگاه اطّلاعاتي اين کشور را امريکاييها و اسرائيليها بهوجود آوردند. در سياستها، تابع نظرات انگليسيها و در اين اواخر، تابع نظرات امريکاييها بودند. در زمينه منطقهاي و جهاني، حتّي در زمينههاي اقتصادي - مثلاً قيمت نفت چقدر باشد، فروش نفت چگونه باشد، وضع شرکتهاي خارجي در نفت ايران به چه کيفيّت باشد - در همه اين مسائل مهم و حسّاس، آن چيزي کاري را انجام ميدادند که از آنها خواسته شده بود! البته منافع خودشان را هم در نظر داشتند. براي خارجيها فداکاري نميکردند، بلکه براي حفظ حکومت خودشان، صددرصد به بيگانگان ميدان ميدادند و به آنها تکيه ميکردند و دست آنها را در تطاول به اين کشور و اين ملت باز ميگذاشتند.
حکومت آنها تحميلي و کودتايي بود. با کودتا سرِکار آمده بودند؛ هم رضاخان با کودتا سرِکار آمده بود، هم محمّدرضا با کودتا سرِکار آمد. حکومت کودتايي، معلوم است چطور حکومتي است: برمردم تحميل بودند و از آراءِ مردم، عقايد مردم، دلبستگيهاي مردم، فرهنگ مردم و درخواست و اراده آنها هيچ نشاني نبود. آنها براي آراءِ مردم، براي خواست مردم، براي عقايد مردم، براي دين مردم و براي فرهنگ مردم، هيچ احترامي قائل نبودند؛ هيچ رابطه صميمي و دوستانهاي با مردم نداشتند. رابطه، رابطه خصمانه بود؛ رابطه ارباب و رعيّت بود؛ رابطه آقايي و نوکري بود؛ سلطنت بود ديگر! سلطنت و پادشاهي، معنايش همين است؛ يعني حکومت مطلقهاي که هيچ تعهّدي در مقابل مردم ندارد. خانواده پهلوي، پنجاه سال در کشور ما اينگونه زندگي کردند.
و بالاخره، آنها بيکفايت بودند. شما وضع کنوني کشور را مشاهده ميکنيد. شکي نيست که هرکسي در اين کشور ميداند - بخصوص شما جوانان - که ما در ميدانهاي علمي دنيا و در ميدان صنعت و فنآوري و پيشرفتهاي علمي و تحقيقات، جزو کشورهايي هستيم که سالها بايد تلاش کنيم تا خودمان را به آن نقطهاي که شايسته ماست، برسانيم. اين عقب افتادگي، بر اثر پنجاه سال حکومت رژيم بيکفايتي است که نتوانست از ظرفيت عظيم اين کشور و از استعداد خروشان اين ملت استفاده کند. شما اين استعدادِ امروز را نگاه ميکنيد و ميبينيد. ببينيد جوانان ما در ميدانهاي مسابقات علمي دنيا، چه بُروز و ظهور و تبرّزي پيدا ميکنند! در گذشته، از اين استعدادها استفاده نميشد و به آنها بياعتنايي ميشد. صرفاً در جهت اهداف و خواستههاي نامشروع خودشان از آن استفاده ميکردند. البته بعضيها ميگذاشتند ميرفتند، خيليها هم ميماندند؛ ليکن بدون آن که در استعدادهاي آنها هيچ درخششي بهوجود آيد و کاري انجام گيرد.
مملکت را ويرانه رها کرده بودند. بعد از جنگ، يکي از بزرگترين کارهاي ما، اصلاح ويرانيهاي جنگ بود. ميديديم که آنچه جنگ برسر اين ملت آورده، به مراتب کمتر از آن چيزي است که حکومت سالهاي متمادي خاندان پهلوي آورده بود! چنين حکومتي، سالها بر مردم حکومت کرده بود. وقتي در سال چهل و يک فرياد امام بلند شد، بغض مردم ترکيد. مردم در طول دهها سال بغض کرده بودند. بعضيها به آن وضع عادت کرده بودند، بسياري هم بغض کرده بودند. حرف امام به دلها نشست. بدانيد آن روزي که امام اين فرياد را بلند کردند، هنوز مرجع تقليدِ معروفي نبودند. البته ايشان در قم بين علما و بزرگان، فضلا و طلّاب حوزه، خيلي موجّه بودند و پايگاه بسيار بلندي داشتند؛ اما در بين مردم سراسر کشور، آنچنان شناخته شده نبودند. اين فرياد که بلند شد، چون درست بود، چون بحق بود - زيرا متّکي به خواستهاي مردم و در اصل به اسلام و دين متّکي بود - بلافاصله همه جا بهطور طبيعي منتشر شد؛ دهن به دهن، دست به دست، دل به دل سير کرد، به همه جا رسيد و مردم را به امام علاقهمند کرد. امام بزرگوار ما که در سال چهل و يک به هنگام شروع مبارزات، چندان معروفيتي نداشتند، در خرداد چهل و دو وضع و پايگاهشان در دلهاي مردم به آنجايي رسيده بود که حادثه پانزده خرداد چهل و دو در تهران اتّفاق افتاد و هزاران نفر در راه امام جان خودشان را فدا کردند. اين براثر حقانيت آن فرياد بود.
امام تعاليم اسلام را براي مردم بيان کردند؛ معناي حکومت را بيان کردند؛ معناي انسان را بيان کردند و براي مردم تشريح کردند که چه بر آنها ميگذرد و چگونه بايد باشند. حقايقي را که اشخاص جرأت نميکردند بگويند، ايشان بهطور صريح - نه به شکل درون گوشي، نه به شکل شبنامه، نه آن طوري که گروهها و احزاب بهصورت بسته و سلّولهاي حزبي و براي کادرهاي حزبي بيان ميکنند - روان، آسان، در فضا، براي عموم مردم بيان کردند. اين بود که مردم پاسخ گفتند. البته از آن روزي که امام شروع کردند، تا آن روزي که اين انقلاب پيروز شد، پانزده سال طول کشيد؛ پانزده سال دشوار. شاگردان امام، دوستان امام، دستپروردگان امام، آحاد مردم و افراد روشنبين جامعه، اعماق و روح اين پيام را درک کردند، آن را گرفتند و در نقاط مختلف و در محافل مختلف و در قشرهاي مختلف، آن را گفتند. گفت و باز گفتِ اين سخنان و ايستادگي در راه اين سخنان، مشکلات فراواني ايجاد کرد. هزاران نفر به شهادت رسيدند و تعداد چند برابر اينها زير شکنجهها افتادند. دوران خيلي سختي گذشت. بعضيها در طول اين پانزده سال، يک شب با امنيت و راحت به خانههايشان نرفتند؛ يک روز با اطمينان از اين که به آنها آسيب نميرسد، از خانههايشان بيرون نيامدند. سختيها گذشت و امام در تمام اين دوران، مرشدانه، حکيمانه و شجاعانه رهبري ميکردند و بالاخره در يکي، دو سال آخر، اين امواج خروشان مردمي بهوجود آمد. هرجا که آحاد مردم با انگيزه ديني، با انگيزه خدايي و بدون چشمداشت مادّي وارد ميدان شوند، هيچ قدرتي نميتواند در مقابلشان ايستادگي کند. همانطور که امام فرمودند، آنها با همه آن ساز و برگشان، در مقابل ملتِ دست خالي ما نتوانستند بايستند؛ لذا اين انقلاب بهوجود آمد و پيروز شد.
با عرض سلام و تبريک بيستمين سالگرد پيروزي شکوهمند انقلاب اسلامي و ايّام مبارک دهه فجر. با توجّه به اين که در جريان به ثمر رسيدن انقلاب، غير از نهضت امام رحمةالله عليه، جريانهاي فکري و گروههاي ديگري هم بودند که داعيه مبارزه و انقلابي بودن را داشتند، اما اين نهضت حضرت امام رحمةالله عليه بود که توانست توده ميليوني مردم و بخصوص جوانان را جلب کند. در ادامه فرمايشات حضرت عالي، سؤالم اين است که چه ويژگيها و چه خصوصيّاتي در خود حضرت امام و نهضت و قيامشان بود که اينطور باعث شد استقبال پُرشور مردم را برانگيزد و در واقع تحت لواي رهبري ايشان به صحنه بيايند و چرا جريانات ديگر از طرف مردم پذيرفته نشدند؟
سؤال بسيار خوبي است. بله؛ همانطور که گفتيد، مبارزات با رژيم پهلوي، از ديرباز شروع شده بود؛ يعني از دوره رضاخان و از سال 1314. البته قبلاً مرحوم مدرّس مبارزاتش را شروع کرده بود، اما ايشان را به شهادت رساندند. در سال 1314، نهضت بزرگ علما از مشهد شروع شد و مرحوم آيةالله قمي و عدّهاي از علما که با ايشان همراه بودند، مبارزه خود را شروع کردند. در اواخر دوره رضاخان، گروههاي غير اسلامي تجمّعهايي داشتند و مبارزاتي را شروع کردند. بعد در دهه بيست، باز مبارزات حزبي و گروهي از يک طرف و نهضت علمايي و مردمي از طرف ديگر آغاز گرديد. در سالهاي بعد هم همينطور بود و مبارزات زيادي شروع شد. البته همه اين مبارزات هم تأثيراتي داشت؛ اما همانطور که ميگوييد، هيچکدام از اينها قدرت بسيج تودهها را نداشت و نتوانست مبارزه را از جمعهاي کوچک و خواص، به جمع عظيم مردم بکشاند. راز پيروزي امام هم اين بود که توانست اين هنر بزرگ و اين معجزه بزرگ را انجام دهد و مبارزه را به سطح مردم بکشاند. اما علّتش چه بود؟ البته برخي از اين علل، به خصوصيّات شخص امام بزرگوارمان برميگردد که آنها را هم عرض خواهم کرد؛ ليکن عمده علت، عبارت بود از اين که امام در موضع يک روحاني والا مقام و مورد اعتماد، از اسلام حرف ميزدند. اسلام، باور عمومي مردم بود و هست. اين، خاصيت حرکت ديني و خاصيت انگيزه ديني است.
انگيزه ديني، با انگيزههاي مادّي و حزبي فرق ميکند. در انگيزههاي مادّي و حزبي، کسب قدرت و حکومت، بيشتر مطرح است. اشخاصي که وارد مبارزه ميشوند، هر کدام براي خودشان جايگاه و موضعي را تعريف ميکنند: در نظام آينده، ما چه کار بايد بکنيم؟ چهکاره بايد بشويم؟ اما در حرکت ديني، اين حرفها نيست؛ همه براي انجام تکليف وارد ميشوند. امام بر اسلام تکيه کردند و تعالي اسلام را بيان نمودند. عمق حرکت مردمي از اينجا شروع شد؛ چون همه مردم، با ايمان خودشان وارد شده بودند. شما مثلاً ميديديد که در فلان روستا، مردم نسبت به مسائل پاسخ ميدهند. حالا شما ببينيد اگر يک حزب سياسي بخواهد مردمِ يک روستاي دور افتاده را با خودش همراه نمايد، چقدر بايد تلاش کند تا فرد فرد آنها را به خودش متوجّه سازد؛ در حالي که امام چنين تلاشي با اين خصوصيت نداشتند؛ اما با پيام ايشان آنها با ايمان وارد ميدان ميشدند. در شهرهاي بزرگ هم همينطور بود. در تهران که مرکز هم بود، همينگونه بود. بنابراين، عمده، مسأله اسلام بود؛ يعني امام به اسلام تکيه داشتند. البته خصوصيّات ديگري هم بود. امام طبيعتاً يک شخص مردمي بودند و به مردم اتّکاء داشتند. من فراموش نميکنم که در سال چهل و يک - که هنوز امام بزرگوار ما اينقدر هم معروفيت و شهرت نداشتند - در يکي از سخنرانيهايي که آن سال در قم و در همان محلّ درس انجام ميدادند، خطاب به دولت آن زمان گفتند که اگر مثلاً به اين رفتارتان ادامه دهيد، من اين صحراي بيپايان قم را از مردم پُر ميکنم! همه تعجّب ميکردند که امام چطور از گوشه مسجدي در قم، اينطور به مردم متّکي و معتقد و خاطرجمع از مردمند. چند ماه بيشتر نگذشت؛ در سال چهلودو که امام آن سخنراني را در مدرسه فيضيّه کردند، دو روز بعدش در تهران حادثه پانزده خرداد اتّفاق افتاد و با آن وضع خونين، مردم در مقابل تانکها و مسلسلها و تفنگها ايستادند.
البته عرض کردم که خصوصيّات شخصِ امام خيلي دخيل بود. امام به معناي حقيقي کلمه، مردي با اراده و عزم پولادين بودند؛ شخصي بودند صددرصد مؤمن به راه خود؛ همانطور که در قرآن نسبت به پيامبر آمده که «امن الرسول بما انزل اليه من ربّه» . ايشان به راه خود ايمان کامل داشتند؛ مردي بودند صادق و صريح؛ اهل سياستبازي و سياستکاري نبودند؛ مردي بودند بسيار هوشمند و آيندهنگر. هوشمندي امام، آيندهنگري امام و قدرت تشخيص قدمهاي بعدي، در امام بسيار بالا بود. ايشان پيگير و خستگيناپذير بودند. بد نيست بهياد بياوريد که امام اين مبارزات را در سن شصت و سه سالگي شروع کردند. يادم هست که در همان سال چهل و يک ايشان در سخنراني خود گفتند که من امسال شصت و سه سال دارم، که اگر مرا بکشند، تازه در سنّي از دنيا رفتهام که پيامبر و اميرالمؤمنين در اين سن از دنيا رفتند. مرد شصت و سه ساله، جوانان را گرم ميکرد و به آنان نيرو و نشاط ميداد. ايشان وقتي که وارد تهران شدند و وقايع روزهاي دوازده بهمن به بعد و حادثه پيروزي انقلاب اتّفاق افتاد، مردي نزديک هشتاد ساله بودند. ببينيد پيرمردي در اين سن - که وقت بازنشستگي و خستگي و بيکارگي است - اينگونه با نشاطِ جوانان وارد ميدان ميشوند. بنابراين، خصوصيّات شخصي امام بسيار مؤثّر بود؛ مسأله تکيه به اسلام و دين و ايمان و باور مردم هم که وجود داشت.
از اين که در اين مجلس توانستم اين دهه فجر را در خدمت شما باشم، واقعاً خوشحالم و يکي از شيرينترين دهههاي فجر براي بنده شد. امسال، بيستمين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي است. شايد مردم در ابتدا در نظر نداشتند که حکومتي تشکيل دهند. شايد عموم مردم و اکثراً به خاطر ظلمستيزي و بهخاطر اينکه حکومت ستمشاهي را براندازند، انقلاب کردند؛ ولي همانطور که حضرت امام در دوازده بهمنِ پنجاه و هفت فرمودند، از ابتدا نظرشان بعد از براندازي حکومت شاهنشاهي، تشکيل يک حکومت اسلامي بود. تشکيل يک حکومت اسلامي، طبيعتاً کار سادهاي نيست؛ نياز به نيروهاي قوي انساني دارد، تا با تکيه به همين افراد، بشود گفت که حکومت اسلامي را برپا کنيم. آيا در ابتدا اين افراد در نظر حضرت امام بودند و حضرت امام افرادي را در نظر داشتند؟ ياران اصليشان در آن زمان چه کساني بودند؟
در هنگامي که امام مبارزه را شروع کردند، من نميتوانم بگويم که مثلاً در سالهاي چهل و يک و چهل و دو ايشان کادرهاي لازم را داشتند؛ ليکن امام کادرسازي ميکردند. شما توجّه داريد که امام يک فرد جا افتاده علمي در حوزه علميّه قم بودند و اطراف ايشان را جمعي از جوانان لايق و مؤمن احاطه کرده بودند. با قشرهاي ديگر هم ايشان ارتباط داشتند. امام با پيامهاي خود، با بيانهاي خود، به معناي حقيقي کلمه، انسانها را تربيت و تصحيح ميکردند؛ هم تربيت فکري، هم تربيت روحي و اخلاقي. يک کادر برجسته و لايق، کساني نيستند که لزوماً درس مديريّت يا دوره علوم سياسي را گذرانده باشند؛ کساني هستند که هدفها را خوب بفهمند، راهها را خوب تشخيص دهند، بتوانند خوب تصميم بگيرند و خوب اقدام کنند. اين با تربيتهاي مداوم انجام ميگيرد. اين کاري بود که به طور طبيعي در مجموعه امام و بهوسيله آن بزرگوار انجام ميشد؛ نه در کلاس درس بخصوصي، بلکه با برخوردها، با رفتارها، با پيامها و با اصلاحها. ولي از اين مهمتر، امام يک کادرسازي در سطح ملت کردند. کادرسازيهاي امام هم، غير از کادر سازيهاي حزبي بود. احزاب مينشينند اشخاصي را بهطور خاص تربيت ميکنند، براي اين که مثلاً فلان شغل و فلانکار را به اينها بدهند؛ اما امام جوانان را تربيت ميکردند و به آنها روحيه خودباوري ميدادند. از اوّل هم امام روي جوانان تکيه بخصوصي داشتند و همين هم شد.
البته بعد از آن که انقلاب پيروز شد، هم کساني که در مجموعه امام بودند و هم کساني که خارج از مجموعه امام بودند، آمدند و کارها را قبضه کردند و مشغول تصدّي کارها شدند - با تغييرات و اصلاحاتي که به مرور انجام گرفت - ليکن اين را توجّه داشته باشيد که امام راهشان روشن بود، شيوهشان معلوم بود و ميدانستند که چه ميخواهند. شيوه امام عبارت بود از شيوهاي که پيامبران آن را ميپيمودند؛ يعني تزريق ايمان و باور عميق، همراه با بصيرت و آگاهي و تأمّل و فکر در مخاطبان خود. چنين روشي بهطور طبيعي استعدادها را شکوفا ميکند و کادرها را پرورش ميدهد. لازم نبود از ده سال قبل بردارند فهرستي تهيه کنند که فلان کس را براي فلان کار ميخواهيم؛ اما بهطور طبيعي فهرستهايي طولاني بهوجود ميآمد.
ميدانيد که «شوراي انقلاب»، قبل از انقلاب در ايران تشکيل شد و عدّهاي را بهعنوان اعضاي «شوراي انقلاب» معيّن کردند؛ محتاج هيچکس هم نشدند و مشکلي هم پيدا نکردند البته اين عده آن زمان ناشناخته بودند؛ حتّي خودشان هم از عضويتشان خبر نداشتند. بنده خودم يکي از اعضاي «شوراي انقلاب» بودم، اما نميدانستم که عضو اين شورا هستم. مرا براي عضويت در اين شورا معيّن کردند و بعدها به من خبر دادند؛ من هم از مشهد به تهران آمدم و مشغول کار شدم. بنابراين، امام ميشناختند و ميدانستند. البته با نزديکان صميمي خودشان هم که در تهران با اينها ارتباط داشتند، براي گزينش افراد مشورت ميکردند؛ راه هم که راه روشني بود.
خوشحال هستيم که در خدمت شماييم. دهه مبارک فجر را تبريک عرض ميکنم و با اجازه شما سؤالم را مطرح ميکنم. سؤال بنده به عنوان يک هنرجو، در زمينه هنر است. هنر هميشه نقش بسزايي در جامعه و اجتماع و حوادث و همينطور در ماندگار بودن اين حوادث داشته است. به عنوان مثال هنر در جامعه خودمان، در مبارزه و انقلاب و همينطور هشت سال دفاع مقدّس و بعد از آن که مرحله سازندگي شروع شد، هميشه در صحنه حضور داشته است. خواهش من اين است که شما تحليل و تفسير خودتان را درخصوص هنرِ همين دو دهه بعد از انقلاب بفرماييد. سؤال بعدي هم اين است که جنابعالي وضعيت کنوني هنر را چگونه ميبينيد و براي بهبود آن چه فرمايشاتي داريد؟ متشکرم.
اين مطلبي که راجع به نقش هنر گفتيد، کاملاً درست است. هنر، زبان رسايي براي همه موضوعات و بخصوص موضوعات پيچيدهاي مثل انقلاب است. خوب است که من الان در ادامه پاسخي که به سؤال اين دختر عزيزمان در ابتداي جلسه دادم، عرض کنم که هرچه امثال من درباره انقلاب بگوييم، نخواهيم توانست آن حقيقت عظيم را تشريح کنيم؛ مگر اين که زبانِ هنر وارد ميدان شود. زبانِ هنر است که ميتواند حوادث عظيم را تبيين و تشريح کند و ذهنها را روشن نمايد. بنابراين، همان طور که اشاره کرديد، کاملاً درست است؛ هنر چنين نقشي را دارد.
البته قبل از پيروزي انقلاب، در دوران مبارزات پانزده ساله، متأسّفانه هنر وارد اين ميدان نبود، مگر خيلي بهندرت. گاهي شعرهاي خوبي گفته ميشد که در روشنگري ذهنها اثر داشت. اين اواخر - شايد سالهاي دهه پنجاه - بعضي از نمايشنامهها و هنرهاي نمايشي هم تقريباً وارد ميدان شدند؛ اما خيلي کم و بهندرت. مثلاً در تهران نمايشنامه «ابوذر» را روي صحنه بردند؛ در مشهد نمايشنامه «باران» را جوانان خوبي بودند که روي صحنه بردند - که الان هم در زمينههاي هنر فعّالند - اما خيلي کم بود. غرض؛ هنر نقش زيادي در آن زمان نداشت.
متأسفانه در رژيم گذشته - که آن پانزده سال دوران مبارزات هم در همان سالهاست - هنر در قبضه صاحبان قدرت بود و حقيقتاً به انحطاطي دچار شده بود و در ميدان حضور نداشت. ليکن از لحظه پيروزي انقلاب، هنر به ميدان آمد؛ از دو جا هم آمد که عمدتاً از طريق استعدادهاي هنري نوظهور - يعني جوانان - بود. شما الان ببينيد در ميان اين هنرمندان معروفي که ما داريم، خيليشان جوانان بعد از انقلابند. اينها کساني هستند که يا در جبهههاي جنگ، يا در صحنههاي انقلاب، با برخورداري از ايمان، خودباوري پيدا کردند و به سمتي کشيده شدند؛ مثلاً دوربيني دستشان گرفتند و براي عکسبرداري به جبههها رفتند. اين کارها اينها را به سمت هنر کشاند و همين طور بقيه هنرها. غالباً جوانان بودند که از اوّلِ انقلاب شروع کردند؛ بعضي هم از هنرمندان دوره قبل از انقلاب بودند که اينها به انقلاب پاسخ دادند؛ خيلي هم متأسفانه پاسخي ندادند، رفتند کناري نشستند و هنرشان را در خدمت انقلاب قرار ندادند. در مجموع، از اوّلِ انقلاب تا امروز که بيست سال ميگذرد، هنر نقش زيادي داشته و در عرصههاي مختلف، انواع هنرها - نه فقط هنرهاي نمايشي، يا هنر شعر، بلکه انواع هنرها - وارد ميدان شدند و کارهاي برجسته و بزرگي انجام دادند و هنرمندان جوان پرورش پيدا کردند.
اما اين که شما ميپرسيد من نظرم نسبت به وضع کنوني هنر چيست، بايد بگويم که اگر امروز را با قبل از انقلاب مقايسه کنيد، ما خيلي وضعمان خوب است و برجستگي هم داريم. اما اگر با آنچه که بايد باشيم، مقايسه کنيم، نه، عقبيم؛ من صريحاً اعتقاد دارم که عقبيم. ما هنوز در زمينه قصّهنويسي، در زمينه شعر و در زمينه هنرهاي نمايشي - يعني سينما و تئاتر - کاستيهاي زيادي داريم؛ کارهاي نشده فراواني داريم و انسان ناشيگريهاي متعدّدي را مشاهده ميکند. من اميدوارم کساني که در رشتههاي هنري فعّالند، همان خودباوري را که ما در عرصههاي ديگرِ انقلاب در جاهايي مشاهده کرديم و دنيا را به خودش متوجّه کرد - در زمينه صنعت، در زمينه صنايع نظامي و در زمينههاي علمي، واقعاً ما کارهايي کردهايم که دنيا متوجّه آنها شده است - در زمينه هنر هم بلکه بتوانيم انشاءالله کارهايي بکنيم که شاخصهي ملت بزرگ ايران و انقلاب بزرگمان باشد. اين اميد را من دارم.
از اين که ميزبان ما شديد و ما را به خانه خودتان پذيرفتيد، تشکر ميکنم. يک سؤال از حضورتان دارم؛ اما قبل از آن با مقدّمهاي خيلي کوتاه سؤالم را مطرح ميکنم. مقتضيات و حوادث دوره اوّل انقلاب طوري بود که نسل جوان آن دوره را به گونهاي خاص ترسيم ميکرد. آيا نسل جوان امروز هم بايد با همان مقتضيات روبهرو باشد؟ يعني بايد همان سليقهها، همان طرز پوشش، همان نوع حضور در اجتماع، همان خواستهها و همان نيازها را داشته باشد؟ به تعبير ديگر، نسل کنوني جامعه امروزي با شرايطي روبهروست که با شرايط دوران اوّل انقلاب بسيار متفاوت است؛ اما متأسفانه برخي احکامي را براي اين نسل صادر ميکنند که شايد بشود گفت چندان مورد رضايت و خوشايند اين نسل نيست. شما بفرماييد طبيعيترين رفتاري را که از نسل جوان امروزي ميشود انتظار داشت، کدام است؟ يا بهتر بگويم، جنابعالي چه خصوصياتي را براي نسل جوان امروزي قبول داريد؟
من اول يک تصحيح کوچک در تعبيرات شما بکنم. گفتيد «دوره اوّلِ انقلاب»؛ من نميدانم دوره اوّلِ انقلاب کي است!
منظورم اوايل انقلاب است.
«اوايل انقلاب» خوب است؛ اما «دوره اوّلِ انقلاب» تعبير درست و کاملي نيست. انقلاب را بيخود به دورههاي فرضي و خيالي تقسيم نکنند. ميبينم بعضيها اينطور ميگويند! بعضيها ميگويند «دهههاي انقلاب» - دهه اوّل، دهه دوم، دهه سوم - اما سال نوزدهم و سال بيستم و سال بيست و يکم، هيچ خصوصيت ممتازي با هم ندارند. اينطور نيست که ديواري بين اين دهه و آن دهه کشيده شده باشد. انقلاب يک دوره است؛ انقلاب يک حرکت مستمر است؛ انقلاب يک چيز دفعي و آني نيست؛ انقلاب تحوّلي است که به طور مستمر در طول ساليان دراز انجام ميگيرد. هرچه که سريعتر و بهتر پيش برويم، البته زودتر و بهتر به هدفها خواهيم رسيد.
ببينيد؛ اين که سليقههاي گوناگون و يا اقتضائات مختلفي در مورد جوان وجود دارد، شکي نيست. در زمينه لباس و پوشش و آن چيزهايي که ميشود به آن «سليقه» گفت، هر زماني، هر دورهاي، هر شهري، هر قشري و هر محيطي اقتضايي دارد. شما الان در اينجا لباسي را ميپوشيد که اگر مثلاً به گوشه جنوب شرقي کشور برويد، مسلّم اين لباس در آنجا خيلي مطلوب نيست؛ آنجا لباس ديگري وجود دارد که با اقتضائات اقليمي و جغرافيايي و تاريخي و غيره، آن را انتخاب ميکنند و همينطور در يک گوشه ديگر. اينها چيزهايي نيست که جدا کننده اصلي باشد.
آنچه که ما امروز از جوان انتظار داريم، عيناً همان چيزي است که در روز اوّلِ انقلاب و قبل از انقلاب از جوان انتظار داشتيم. ما از جوان ميخواهيم که در عين پاکي و پارسايي و دينداري، بانشاط باشد، پُرشور باشد، اهل ابتکار باشد، خلّاق باشد، کار کند، از تنبلي و بيکارگي بپرهيزد، تقوا را براي خودش شعار قرار دهد، واقعاً دنبال تقوا باشد - همان معناي «پرهيزکاري» که در فارسي معنا ميکنند و معناي خوبي هم هست. به نظرم من يک وقت شرحي هم راجع به آن در خطبههاي نمازجمعه گفتم - خويشتندار باشد، از اين نيروي عظيمي که اسمش جواني است، در راه تکامل خودش، رشد خودش و خدمت به کشورش، به خانوادهاش و به محيطش استفاده کند. ما از جوان اين انتظار را داريم؛ هر وقت هم يک اقتضايي دارد. وقتي که در کشور جنگ هست، از جوان يک انتظار هست؛ وقتي که در کشور دوره ساختن و سازندگي و تلاشِ اينگونه هست، يک انتظار هست؛ آن وقتي هم که ميدان علم و پيشرفت علمي و تحقيق است و نياز کشور به اين طرف است، از جوان اين انتظار هست. درست هم اين است که بگوييم از هر جواني به اقتضاي استعدادش، به اقتضاي شغلش، به اقتضاي خواستها و پسندهايش، انتظاراتي وجود دارد که مجموع اين انتظارات، در واقع حرکت عظيم ملي ما را شکل ميدهد و موتوري براي حرکت کشور است. جوانان، حقيقتاً به يک معنا موتور محرّکه کشورند؛ هم در امروزشان که جوانند، هم در فردايشان که مردان و زنان و مديران و کارگزاران کشور خواهند بود. هر کدام در هر جا که هستند، با پاکي و پارسايي و دينداري و تقوا، اين نيروي عظيم جواني را به کار گيرند.
البته گاهي اوقات هست که تقوا اقتضايي دارد. مثلاً فرض بفرماييد ما در مورد خانمها، حجاب و آن حفاظ زنانه را - که در واقع احترام به زن است - مظهر تقوا ميدانيم. البته من الان لازم نميدانم که درباره مسأله حجاب صحبت کنم؛ چون شما همهتان باحجابيد و اهل حجابيد و معتقد به حجابيد. حجاب چيز خوبي است؛ حالا چگونه اين حجاب را تأمين کنند، البته ممکن است که سلايق و نظرها مختلف باشد. به هرحال، انتظار من از جوانان همان چيزي است که عرض کردم.
من نميدانم که چرا ميگويند اسب حيوان نجيبي است، کبوتر زيباست
و چرا در قفس هيچ کسي کرکس نيست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشمها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد
ما از بزرگانمان ياد گرفتهايم و احساس ميکنيم که مدام با شست و شوي دل و روح و نگاهمان ميتوانيم نوتر ببينيم؛ اما هم در خانواده و هم در فضاي جامعه، گويا سوءتفاهمي نسبت به جوانان وجود دارد؛ به دليل همين نوجويي و نوگرايي که به آن معتقد هستند و به هر حال مقتضاي سن و شرايط زندگي و حال و هواي جوانيشان است. اين که در خانواده احساس ميشود که پدران و مادران ميخواهند جوانان همانگونه زندگي کنند که آنها ميزيستند، يا به آن چيزهايي که پدران و مادران دست نيافتند، حالا پسران و دختران بايد دست پيدا کنند. در جامعه هم به هر حال سنّتها و عرفها و چيزهايي که حاکم بر جامعه است - که منظورم اين نيست که همه آنها الزاماً نادرست است - به سختي پذيراي اين نوگرايي جوانان است و شايد حتي جوانان به لااباليگري يا بياحتياطي و بيتأمّلي و ناآگاهي متّهم شوند. ما فکر ميکنيم در اين فرصت بيست ساله، براي تثبيت اصول اساسي اعتقاديمان در مورد انقلاب و نهضت بزرگمان، فرصت کافي داشتهايم؛ اما گاهي احساس ميکنيم در مواردي که امکان مانور بيشتر و بُروز خلّاقيتها و نوآوريها و نگاههاي جديد به موضوع را داريم، آنجاها بايد کشف گردد و اعمال نظر شود. مثلاً حضرت امام در مورد موسيقي و شطرنج، نظرهاي متفاوتي دارند که اصلاً انقلابي در اين دو موضوع جدّي پيش آورد و در مورد جوانان هم يک گشايش خيلي بزرگي بود. من که شهيد رجايي را بهعنوان يکي از اسوههاي بزرگ تقوا و اخلاص و ايمان ميشناسم، عکسي از ايشان ديدم که در اوج سالهاي آغازين انقلاب، با پيراهن آستينکوتاه خدمت امام نشسته بود و صحبت ميکرد. عرض من ايناست که شما بهعنوان رهبر ديني و به عنوان بزرگِ ميلياردها انسان، فکر ميکنيد پس از تثبيت آن اصول اساسي، ما در چه بخشهايي ميتوانيم اجازه نوجويي و نوگرايي بدهيم و جوانان براساس روحيهشان تحوّلات را تجربه کنند و دستشان بازتر باشد و خداي نکرده در چارچوبهاي بسيار خشک قرار نگيرند و عمل نکنند؟
شعري که خوانديد از چه کسي بود؟
از مرحوم سهراب سپهري بود.
بسيار خوب. من بيشترِ آنچه را که شما گفتيد قبول دارم. اولاً اين که ميگوييد «جوانان در کجا اجازه دارند نوآوري کنند؟» بايد بگوييم نوآوري اصلاً چيزي نيست که اجازه لازم داشته باشد و کسي که ميخواهد نوآوري کند، نبايد از کسي اجازه بگيرد. اگر ميداني وجود داشت، اين نوآوري و خلاقيّت بهوجود خواهد آمد. من معتقدم نوآوري بايد در همه زمينهها انجام گيرد. معناي نوآوري اين نيست که ما اصول پذيرفته شده منطقي و عقلاني خودمان را زير سؤال ببريم. معناي نوآوري، پيشرفت و تکامل در اموري است که رو به تکامل هستند. مثلاً عدالت چيز خوبي است. کسي که بخواهد نوآوري کند، شيوه خوبي را براي تأمين عدالت پيدا ميکند؛ اما در خوبي عدالت شک نميکند. محبّت به پدر و مادر و محبّت به فرزند، يک امر طبيعي است؛ ممکن است کسي براي آن شيوهاي پيدا کند که تاکنون وجود نداشته است؛ اما در اصل اين اصول کسي شک نميکند. بنابراين، وقتي شما به نوآوري اشاره ميکنيد و ميگوييد جوان ميخواهد نوآوري کند، لزوماً به آن معني نيست که نوآوري شامل نوآوريهاي غيرمنطقي و نامعقول هم ميشود. بنابراين، نوآوري درست مورد نظر است.
بنده کاملاً موافق هستم که بايد نوآوري شود؛ ليکن اين که ميگوييد جامعه ما نميپسندد، من اين را نميتوانم خيلي از شما قبول کنم. حالا يا شما چون جوان هستيد و داخل خانواده خودتان يا جاي ديگر قرار داريد، خبري داريد که من ندارم؛ يا من چون تجربه بيشتر و اطّلاعات زيادتري دارم، چيزي ميدانم که شما نميدانيد؛ به هر حال يکي از اين دوتاست. من گمان ميکنم که جامعه ما، جامعهاي است که نوآوري را اصلاً تربيت و استقبال ميکند. يک نمونهاش همين است که شما در مورد حضرت امام اشاره کرديد. امام بزرگوار يک مرد کهنسال هشتاد ساله بودند که در اواخر عمرشان اين دو فتوايي را که شما ميگوييد، صادر کردند. اينها نشاندهنده آن است که جامعه ما اصلاً جامعهاي است که با پديدههاي نو و معقول و منطقي، کاملاً همساز و همخوان است.
خانوادههاي ما نيز همينطورند. البته ممکن است خانوادهها با بعضي از «از حد خارج شدنهاي جوانان» مقابله کنند که اين هم منطقي است. نبايد هم از پدران و مادران انتظار داشته باشيد که به جوانشان اصلاً تذکر ندهند. هر جواني به کمک فکري پدر و مادر خود احتياج دارد. نبايد تصوّر کرد که کمکهاي فکري پدر و مادر و بکن نکنهاي پدرانه و مادرانه و مشفقانه، جلوِ نوآوري جوان را ميگيرد؛ نه، اين طور نيست. من گمان نميکنم آنجايي که نوآوري معقول و منطقي و صحيحي باشد، پدر و مادر يا بخصوص جامعه ما در مقابل آن بايستند؛ نه. امروز اصلاً تشويق به نوآوري، جزو شعارهاي مکرر اين جامعه و اين نظام است.
ما نوآوري را دوست ميداريم؛ منتها همانطور که شما هم در صحبتهايتان کاملاً توجّه داشتيد و به آن اشاره کرديد و من هم تصريح کردم، نوآوري بايستي به نوآوريهاي غيرمنطقي و گاهي نابخردانه منتهي نشود؛ يعني انسان با هرچه که سنّت است، با هر چه که از نسل قبل است، يا قديمي است، به صرف اين که من ميخواهم نوآوري کنم، مبارزه نکند. اين اصلاً منطقي نيست؛ اين را عقل نميپذيرد. نوآوري، يعني در آن ميدانهايي که حرکت تکاملي وجود دارد، بايستي ما آن را پيش ببريم. بنابراين، از جوانان اين انتظار هست که نوآوري و خلاقيت کنند.
البته افرادي هم هستند که چشم و گوششان خيلي بسته است؛ من اين را هم منکر نميشوم. تحجّر و تصلّب هست، ليکن همان آدمهاي متحجّر را هم ميتوان با شيوه منطق درست، آگاهشان کرد. ما اين را در دوره مبارزات خيلي تجربه کرديم. جواناني دور و برِ ما بودند که در خانوادههاي خودشان گاهي حرفهايي را مطرح ميکردند که باعث برآشفتگي پدران و مادرانتان ميشد. اتّفاق افتاده بود که بعضي از اين پدران و مادران به ما مراجعه ميکردند. براي خود من چند بار از اين قبيل مراجعات اتّفاق افتاد. آدم با آن پدر و مادر که صحبت ميکرد، ميديد هيچ تعصّبي ندارند، ولي چون محتواي حرف فرزندشان را نميدانند - يعني آن جوان نتوانسته بود مقصود خودش را درست بيان کند - آشفته شدهاند. به هر حال، آدمهايي را هم که انسان خيال ميکند در مسألهاي تعصّب و تحجّر دارند، ميتوان با منطقِ درست توجيه کرد. البته پيش از آن بايد به اين نکته توجّه نمود که نکند آنچه که آنها بهخرج ميدهند، تعصّب و تحجّر نيست؛ بلکه ميخواهند اشتباهي را از من تصحيح کنند. به اين نکته هم بايستي توجّه کنيد.
حضور جناب عالي سلام عرض ميکنم و از اين که مسائل جوانان را مورد توجّه و دقّت قرار ميدهيد، از حضورتان سپاسگزارم. نقل است موقعي که زبان از کلام باز ميايستد، موسيقي آغاز به سخن ميکند؛ با اين تفاوت که اين زبان نه تنها منبعث از فرهنگي است که از آن برخاسته، بلکه ميتواند گستره بسيار وسيعتري را که شامل کلّ دنيا ميشود، در برگيرد و بهعنوان يک زبان بينالمللي درآيد. همانطور که کلام ميتواند جنبههاي مثبت و پويا و ارزشمندي داشته باشد، به همان اندازه هم ميتواند سخيف و نادرست و کم ارزش باشد. با توجّه به همين جنبههاي مختلف موسيقي بود که حضرت امام رحمةالله عليه با توجّهي که نسبت به موسيقي و اهميت آن در جامعه امروز داشتند، نظرات خودشان را در اين مورد فرمودند و با پارهاي ملاحظات خاص که مورد نظر جامعه ما و اسلام هست، شکل مجاز و غيرغنايي آن را جايز دانستند. بعد از آن هم هرچند که با سيرِ بطئي موسيقي مواجه بوديم، اما به هر حال شاهد روند روبه رشد موسيقي در کشورمان بودهايم. مسألهاي که وجود دارد و باعث شده که اين هنر نتواند آن جايگاه واقعي خودش را متناسب با قابليتهاي خودش در جامعه ما پيدا کند، اين است که بهطور کلّي امور هنري و فرهنگي کشور ما، واجد مسؤولان و متولّيان متعددي است که بهطور موازي در اين جنبهها تصميمگيري و اعمال نظر ميکنند. اگر بخواهيم شفّافتر بگوييم، بايد عرض کنيم که در اين زمينهها اختلاف سليقههاي زيادي وجود دارد که باعث شده جوانان و بهويژه جامعه موسيقي ما در اينخصوص بلاتکليف بمانند. سؤال بنده از حضرتعالي اين است که جداي از آن جنبههاي فقهي که قبلاً به آن پرداخته و از حضورتان سؤال شده، نظرتان بهطور خاص در مورد قابليتهاي اجتماعي موسيقي به عنوان يک هنر چيست و اين که در جامعه امروزي ما، با مقتضيات امروزي ما، با مقتضيات جوان امروز ما، با نوگراييهايي که جوان ما طالب آن است، فکر ميکنيد موسيقي چه شرايطي بايد داشته باشد؟ همچنين نظر خود را درخصوص جنبههاي ويژه در موسيقي غيرسنّتي، بهعنوان اينکه زباني بينالمللي - و نه غربي - است، بفرماييد. آيا به اين موضوع قائل هستيد که بهترين راه مبارزه با تهاجم فرهنگي - که يکي از مهمترين روشهايش نفوذ از راه هنر و بهويژه از راه موسيقي است - ارائه الگوهاي پاک و سره و ناب و متناسب با شرايط ملي و مذهبي کشورمان است؟
اين که ما بگوييم موسيقي بهترين راه مقابله با تهاجم فرهنگي است، نه؛ من به اين معتقد نيستم که موسيقي يک چنين کششي داشته باشد.
بهتر است بگويم يکي از راههاي مبارزه با تهاجم فرهنگي است.
بله؛ يکي از راههاست. البته با شرايطي ميتواند باشد؛ اما بهترين راهش را اين نميدانم. ببينيد؛ در مورد موسيقي دو حرف وجود دارد: يکي اين که ببينيم اساساً مشخّصههاي موسيقي حلال و حرام چيست و ديگر اين که بياييم در مصداق، مرزهايي را مشخّص کنيم تا بهقول شما، جوانان بدانند که اين يکي حرام و اين يکي حلال است. البته اين دومي کارآساني نيست. کار دشواري است که انسان از اين اجراهاي موسيقيهاي گوناگون - موسيقي خارجي، موسيقي ايراني هم با انواع و اقسامش؛ با کلام، بيکلام - بخواهد يکييکي اينها را مشخّص کند؛ اما مشخّصههاي کلّياي دارد که آنرا ميشود گفت. البته من هم در جاهايي به بعضي از اشخاصي که دستاندرکار بودند، آنچه را که ميتوانستم و ميدانستم، گفتهام؛ حالا هم مختصري براي شما عرض ميکنم.
ببينيد؛ موسيقياي که انسان را به بيکارگي و ابتذال و بيحالي و واخوردگي از واقعيتهاي زندگي و امثال اينها بکشاند، موسيقي حلال نيست؛ موسيقي حرام است. موسيقي چنانچه انسان را از معنويت، از خدا و از ذکر غافل کند، حرام است. موسيقياي که انسان را به گناه و شهوتراني تشويق کند، حرام است؛ از نظر اسلام اين است. موسيقي اگر اين خصوصيات مضر و موجب حرمت را نداشته باشد، البته آنوقت حرام نيست. اينهايي را که من گفتم، بعضيش در موسيقي بيکلام و در سازهاست؛ بعضي هم حتّي در کلمات است. يعني ممکن است فرضاً يک موسيقي ساده بيضرري را اجرا کنند، ليکن شعري که در اين موسيقي خوانده ميشود، شعرِ گمراه کنندهاي باشد؛ شعرِ تشويق کننده به بيبندوباري، به ولنگاري، به شهوتراني، به غفلت و اينطور چيزها باشد؛ آن وقت حرام ميشود. بنابراين، آن چيزي که شاخص حرمت و حليّت در موسيقي است و نظر شريف امام هم در اواخر حيات مبارکشان - که آن نظريه را در باب موسيقي دادند - به همين مطلب بود، اين است. موسيقي لهوي داريم. ممکن است موسيقي - به اصطلاح فقهياش - موسيقي لهوي باشد. «لهو» يعني غفلت، يعني دور شدن از ذکر خدا، دور شدن از معنويت، دور شدن از واقعيتهاي زندگي، دور شدن از کار و تلاش و فرو غلتيدن در ابتذال و بيبندوباري. اين موسيقي ميشود حرام. اگر اين با کيفيّت اجرا حاصل شود، اگر با کلام حاصل شود؛ فرقي نميکند.
شما ميگوييد زبان بينالمللي. آن موسيقياي که بهقول خود شما مرزها را درنورديده و در جاهايي پخش شده، آيا لزوماً موسيقي خوبي است؟ صرف اين که يک موسيقي از مرز فلان کشور خارج شد و توانست به مثلاً کشورهاي مختلف برود و يک عدّه طرفدار پيدا کند، مگر دليل خوب بودن موسيقي است؟ نه؛ به هيچ وجه. ممکن است موسيقياي باشد که به شهوتراني و تحرّکات و نشاطهاي شهوي جواني تحريک ميکند؛ طبيعي است که يک مشت جواني که غفلت زده هستند، از اين موسيقي خوششان ميآيد. هر جايي که در دنيا دستشان به اين نوار بيفتد، از آن نوار استفاده ميکنند. اين دليل خوب بودن موسيقي نيست.
من نميتوانم بهطور مطلق بگويم که موسيقي اصيل ايراني، موسيقي حلال است؛ نه، اين طور نيست. بعضي خيال ميکنند که مرز موسيقي حلال و حرام، موسيقي سنّتي ايراني و موسيقي غيرسنّتي است؛ نه، اينطوري نيست. آن موسيقياي که مناديان دين و شرع هميشه در دورههاي گذشته با آن مقابله ميکردند و ميگفتند حرام است، همان موسيقي سنّتي ايراني خودمان است که به شکل حرامي در دربارهاي سلاطين، در نزد افراد بيبندوبار، در نزد افرادي که به شهوات تمايل داشتند و خوض در شهوات ميکردند، اجرا ميشده است. اين همان موسيقي حرام است. بنابراين، مرز موسيقي حرام و حلال، عبارت از ايراني بودن، سنّتي بودن، قديمي بودن، کلاسيک بودن، غربي بودن يا شرقي بودن نيست؛ مرز آن چيزي است که من عرض کردم. اين ملاک را ميشود بهدست شما بدهيم، اما اينکه آيا اين نوار جزو کدامهاست، اين را من نميتوانم مشخّص کنم.
البته الان دستگاههايي هستند که مميّزي ميکنند؛ اما من خيلي هم اطمينان ندارم که اين مميّزيها صددرصد درست باشد. گاهي ميآيند به ما ميگويند که يک نوار بسيار بد يا مبتذلي را بهصورت مجاز پخش ميکنند؛ گاهي هم ممکن است عکس اين اتّفاق بيفتد. من الان نميدانم واقعاً اين مميّزيها چقدر از روي واقعبيني و ضابطهمندي انجام ميگيرد؛ اما آن چيزي که من ميتوانم به شما بهعنوان يک جوان خوب و به عنوان کسي که مثل فرزندان خودم هستيد بهعنوان نصيحت و نظر خودم بگويم، ايناست که عرض کردم.
به نظرم ميرسد که موسيقي ميتواند گمراه کننده باشد، ميتواند انسان را به شهوات دچار کند، ميتواند انسان را غرق در ابتذال و فساد و پستي کند؛ ميتواند هم اين نباشد و ميتواند عکس اين باشد. مرز حلال و حرام اينجاست. من اميدوارم که شما جوانان با اين زادِ تقوا بتوانيد وارد ميدان شويد و توليدهايي داشته باشيد که به معناي حقيقي کلمه هم خصوصيات موسيقي خوب و بليغ را داشته باشد و به معناي حقيقي تأثيرگذار مثبت باشد و حقيقتاً جوانان و روحها را به صفا و به معنويت و به حقيقت رهنمون کند.
لاحول و لا قوّةالا بالله العلي العظيم. رهبر بزرگوار! سلام عرض ميکنم؛ خصوصاً سلام ورزشکاران، و بهويژه سلام جامعه کشتي را خدمتتان عرض ميکنم:
باز ار چه گاهگاهي بر سر نهدکلاهي
مرغان قاف دانند آيين پادشاهي
تيغي که آسمانش از فيض خود دهد آب
تنها جهان بگيرد بيمنّت سپاهي
خداوند تبارک و تعالي را سپاس ميگويم که در شرايطي دوران جواني را طي ميکنم که بيست سال از انقلاب شکوهمند اسلامي ايران ميگذرد و در آستانه سومين دهه انقلاب اسلامي قرار داريم. سخنم را با کلام دلنشين امام راحل آغاز ميکنم که فرمودند: «من ورزشکار نيستم؛ اما ورزشکاران را دوست دارم». اين جمله حکيمانه امام داراي هزاران پيام است. حضرت امام ورزش را در اولويّت ويژه قرار داده بودند. با توجّه به بيانات جنابعالي در امر ورزش - خصوصاً ورزش قهرماني - و اين که ايران بايد در ورزش جزو سه تيم برتر کشورهاي دنيا باشد تا جوانان برومند ايران اسلامي بتوانند انقلاب اسلامي را در ميادين گسترده ورزش صادر کنند و اقتدار نظام جمهوري اسلامي ايران را به دنيا نشان دهند، عرض ميکنم همانگونه که جنابعالي مستحضر هستيد، «ورزش» طيف بسيار گستردهاي در دنيا، خصوصاً در مسائل اقتصادي، اجتماعي و حتّي سياسي دارد. باز همانگونه که مطّلع هستيد، «ورزش همگاني» با «ورزش قهرماني» دو مقوله جدا از هم است. بهطور مثال، در بازيهاي المپيک - که در بيست و پنج رشته برگزار ميشود - ورزشکاران حرفهاي که با علم، تکنيک و تمرينات اساسي و اميد به آينده درخشان تمرين کردهاند، گوي سبقت را از ديگران ميربايند. متأسفانه رهنمودهاي شما درخصوص ورزش و ورزش قهرماني، در سيستم دولتي ما درک نشده است. نمونهي بارز آن، اين که نمايندگان محترم مجلس با نظرهاي غيرکارشناسي در امر ورزش و با تصويب بودجه سال هفتاد و هشت، بدنه ورزش را ضعيف کردند. با وجود مشکلات فراوان در ورزش ايران، از جمله مشکلات خدمت سربازي قهرمانان، مسکن، شغل مناسب - که اين فقط گوشهاي از مشکلات ورزش است - آيا به عقيده شما براي جواني که ميخواهد قهرمان شود، با ترس از آينده نامعلوم و با وجود جاده سنگلاخ قهرماني، اين امر کمي غيرممکن بهنظر نميرسد؟ خواهشمندم حضرتعالي تحليل و ارزيابي خودتان را از مسائل ورزشي جاري کشور بيان فرماييد و در کل آيا از اين وضعيت ورزش راضي هستيد يا نه؟
انشاءالله که موفّق باشيد. آقاي «جديدي» ماشاءالله با يال و کوپال پهلواني و قهرماني، اهل شعر هم هستند؛ خيلي خوب است. اينکه گفتيد با اين جاده سنگلاخ، قهرماني ممکن نيست، شما که نشان داديد ممکن است؛ چطور ميگوييد ممکن نيست؟! شما و امثال شما و «خادم»ها و خيلي از اين بچههاي کشتيگير خوب، با همين جاده سنگلاخ و با اين مشکلات الحمدلله توانستيد به قهرماني برسيد. در رشتههاي ديگر ورزشي، ما بچههاي خيلي خوبي داشتيم که بسيار خوب درخشيدند و کارهاي خوبي را انجام دادند؛ همين جادهي سنگلاخ هم بوده است. پس معلوم ميشود که با تلاش و کوشش و اراده و عزمي که بخصوص در ورزشکارانِ برجسته محسوس است و ديده ميشود، ميتوان از جادههاي سنگلاخ هم گذشت و با مشکلات ميتوان دست و پنجه نرم کرد.
عقيدهام درباب ورزش، همين است که بارها گفتهام. من ورزش را براي عموم مردم لازم ميدانم. من ورزش را براي جوانان لازم ميدانم؛ براي غيرجوانان - ميانسالان و پيرمردان و پيرزنان - هم واجب ميدانم. بنابراين، اگر ورزش براي جوانان لازم است، براي امثال ما واجب است؛ چون براي افراد ميانسال، مسأله مرگ و زندگي است. يعني اگر ورزش کنند، زندگي سالمي خواهند داشت و خواهند گذراند و اگر ورزش نکنند، دچار بيماري و افسردگي خواهند شد. البته ورزش براي جوانان هم لازم است؛ چون آنها هم اگر به ورزش روي آورند، سلامت و نشاط و شادابي و زيبايي خواهند داشت. بنابراين، من براي عموم مردم - از زن و مرد - ورزشِ متناسب با خودشان را لازم ميدانم.
ورزش، لزوماً به معناي ورزشهاي قهرماني و شرکت در مسابقات نيست. بعضي خيال ميکنند که ورزشکار بودن، يعني اين که حتماً در مسابقات شرکت کنند. اگر ميگوييم زنان ورزش کنند، يعني حتماً بايد در مسابقات شرکت کنند؟ نه. ورزش کنند، مثل اين که غذا ميخورند؛ مثل اينکه کارهاي روزانهشان را انجام ميدهند؛ مثل اينکه درس ميخوانند. ورزش بايد يکي از برنامههاي حتمي زندگيشان باشد.
از طرف ديگر، من اعتقاد دارم که ورزش قهرماني هم لازم است. اگر ورزش قهرماني نباشد، اين ورزش همگاني اصلاً تحقّق پيدا نخواهد کرد. هميشه بايستي يک قلّه داشته باشيم، تا در دامنهها افراد زيادي حرکت کنند؛ لذا ورزش قهرماني به اين دليل واجب و لازم است. البته ورزش قهرماني و شرکت در ميدانهاي بينالمللي، منافع ديگري هم دارد و آن، سربلندي و اشتهار ملت است. نشان دادن اين است که ملت ما با عزم و اراده است؛ چنين جواناني دارد، چنين کارهايي ميکند، چنين برنامهريزياي ميکند. اين در واقع بروز ملي در يک ميدان جهاني است. ورزشهاي قهرماني و شرکت در ميدانهاي بينالمللي، اين فوايد را هم دارد. به اين دليل، من با همه اينها موافقم.
البته از وضع بودجه امسال ورزش من اطّلاعي ندارم. بودجه به دولت و مجلس ارتباط پيدا ميکند و من الان دقيقاً ارقام آن را نميدانم. البته من گاهي مشروح برنامه تلويزيوني از مجلس را درخصوص بودجه ميديدم و کتابچه بودجه را هم پيش ما ميآورند؛ ليکن من بهطور مشخّص نميدانم وضع بودجه ورزش چگونه است که شما را به نگراني انداخته است. مسؤولان ورزش هم علاقهمندند که اين کار را انجام دهند، ليکن من از وضع کنوني ورزش در کشورمان رضايت کامل ندارم. البته حرکتي هست؛ اما نه «ورزش همگاني» خيلي همگاني است و نه «ورزش در ميدانهاي بينالمللي» آنچنان که بايد موفّق است.
چندي پيش، مسؤولان ورزشي کشور و عدّهاي از ورزشکاران اين جا بودند. به آنها گفتم من اعتقادم اين است که ايران نبايد در ميدانهاي بينالمللي ورزشي، جزو آن ردههاي آخر باشد؛ بايد يکي از سه کشور اوّل در مجموعه ورزشهاي جهاني باشد. نميگويم حتماً اوّل يا دوم باشد؛ نه، طبعاً در صدر بايد قرار گيرد. علّتش اين است که ما سابقه زياد ورزشي داريم؛ ما جوانان سالمي داريم؛ ما آب و هواهاي مناسب رشد بدني داريم؛ انسانهاي با استعدادي داريم و بايد در دنيا پيشرفت داشته باشيم.
البته ورزشهاي بومي ما - ورزشهايي که مربوط به سابقه و فرهنگ گذشته ماست - متأسّفانه مهجور است و دست خود ما نيست. خيلي از ورزشها در کشور ما مهجور است و من در آن ديدار از آنها اسم آوردم. چوگان که جزو ورزشهاي قديمي ماست؛ بعضي از اين ورزشهاي زورخانهاي هم، ورزشهاي خيلي خوبي است. اينها ميتواند در دنيا مطرح شود. اصلاً ما ميتوانيم ورزشهايي را در دنيا ابداع کنيم. يک روز فوتبال در دنيا نبود؛ اما آن را بهوجود آوردند. يک روز بسکتبال در دنيا نبود؛ اما آن را بهوجود آوردند. بنابراين چرا ورزشکاران ايراني و صاحبنظران ايراني در ورزش، نوآوري نکنند؟ الان صحبت نوآوري بود؛ يکي از ميدانهاي نوآوري، ورزش است. نوآوري کنند، کارهاي جديد بکنند؛ هم در مسائل ورزشي، هم در خود ورزش.
در ورزش همگاني هم بايد گامهاي اساسي برداريم. چون اين صحبتها را جوانان و عموم مردم خواهند شنيد، من واقعاً همه را به ورزش سفارش ميکنم. بنده گاهي صبحها به ارتفاعات شمال تهران ميروم و از اين که بعضي وقتها ميبينم آن جا خلوت است، واقعاً غصهام ميشود. گاهي اوقات هم اتّفاق ميافتد که جمعهها وقت شلوغي ميروم و ميبينم که جمعيت زياد است، خوشحال ميشوم. معتقدم که خداي متعال يک وسيله مفت و مجّاني براي ورزش تهرانيها در اين ارتفاعات البرز قرار داده است؛ ولي اکثراً استفاده نميکنند. اين ارتفاعات البرز را نه برايش پول دادهايم ونه کاري کردهايم؛ پس برويم از اين موهبت خدادادي استفاده کنيم. اين ورزش است، اين حرکت است؛ تحرّک در سطح باز و هواي آزاد. تقريباً همه شهرهاي کشور اين امکانات مجّاني را دارند. امکانات، لزوماً تشک کشتي يا ميدان و زمين چمن فوتبال و امثال اينها نيست - البته آن هم جزو امکانات است و بايد حتماً داشت و اگر نداريم به فکرش باشيم - اما آنچه که ورزش عمومي و همگاني احتياج دارد، همّت ما و وجود فضايي است که بشود به اين شکل در آن ورزش کرد و اين خوشبختانه کم و بيش در همه جا هست.
من همه را به ورزش توصيه ميکنم. پهلوانان و قهرمانان و متخصصان و فنّانان ورزش را به نوآوري، به جدّيت و کوشش در کسب مهارتهاي بيشتر و قدرت بدني بيشتر، براي اين که در ميدانهاي بينالمللي پيش بروند، توصيه ميکنم. کساني را هم که مسؤولان اين مجموعههاي ورزشي هستند، توصيه ميکنم به اين که هرچه ميتوانند، براي ورزشکاران امکان فراهم کنند که اينکارها انجام گيرد.
با سلام خدمت حضرتعالي، و تشکر از اين که وقتتان را در اختيار ما نمايندگان نسل جوان قرار داديد. جناب آقاي خامنهاي! با توجّه به اين که جامعه ما يک جامعه جوان است و اينطور که به نظر ميرسد، خوشبختانه تفريح اوّلِ جوانان ما در حال حاضر ورزش کردن يا تعقيب کردن امر ورزش بهطور جدّي است، و چون جوانان ما به هر حال دوست دارند با ابعاد شخصيتي رهبرشان بيشتر آشنا شوند، سؤال من اين است که آيا شما در برنامههاي روزانهي خودتان فرصت ميکنيد که به تماشاي برنامههاي ورزشي تلويزيون بپردازيد؟ سؤال ديگر - با توجّه به اينکه آقاي استيلي هم در اين جا حضور دارند - اين است که وقتي آقاي استيلي آن گل قشنگ را وارد دروازه تيم امريکا کرد، شما چه احساسي داشتيد، وچه شد که بعد از آن بازي، آن پيام را انشاء کرديد؟
ايشان که بعداً پيش من آمد، گفتم به پاداش آن گل، پيشاني شما را ميبوسم و بوسيدم. متأسّفانه من خيلي فرصت نميکنم برنامههاي ورزشي تلويزيون را تماشا کنم؛ خيلي بهندرت اتّفاق ميافتد. از طرفي بيشتر ورزشهايي هم که پخش ميشود، فوتبال است. من در فوتبال هيچ سررشتهاي ندارم و در جواني هم فوتبال بازي نميکردم؛ به واليبال ميپرداختم. در عين حال، آن شبي که بازي ايران و امريکا بود، من آن بازي را نگاه کردم. البته حقيقتش اين است که آن شب هم نميخواستم نگاه کنم؛ چون ديروقت بود و وقت خواب من بود؛ ليکن همينطور که نشسته بودم، تلويزيون را روشن کردم و ناگهان با گل ايشان مواجه شديم و ديگر خواب از سرم رفت و نشستم تا آخر بازي را تماشا کردم.
اما علّت اين که من آن پيام را دادم. اين آقايان - فوتباليستها - وقتي که پيش من آمدند، مفصّل با آنها صحبت کردم که البته گزارش آن ديدار پخش نشد و مردم از محتواي آن ملاقاتي که با اين جوانان داشتم، مطّلع نشدند؛ اما حالا من چند جملهاش را به شما ميگويم. قبل از آن ديدار - شايد چند هفته، و يا يک ماه و يا بيشتر - رسانههاي وابسته به امپراتوري رسانهاي خبري روي اين بازي تبليغ ميکردند که اين بازي، بازي سياسي است! با اين که همه ميگويند فوتبال و ورزش، سياسي نيست؛ اما در آن موقع همه تبليغ ميکردند که اين يک بازي سياسي است! از اين کار، دو هدف مورد نظرشان بود: يکي مسأله تعامل ايراني، امريکايي در اين بازي بود - من نميدانم شما چقدر مطّلع بوديد؛ ولي ما که در جريان خبرهاي خارجي و گفتارهاي راديوهاي گوناگون دنيا قرار ميگيريم، ميديديم از اين مسأله پُر است - دوم اين که پيشبينيهاي عمده، بخصوص از طرف خودِ امريکاييها - ولو صريحاً هم اظهار نميکردند - مبيّن اين بود که ايران گل خواهد خورد؛ نه اين که گل خواهد زد و در يک موقعيت ويژه، رئيسجمهور امريکا هم ميآمد و از موضع اقتدار و بزرگمنشي و بزرگواري، يک پيام هم ميداد که «بله؛ حالا گل را به شما زديم، اما بالاخره بياييد دست دوستي هم به هم بدهيم!» بنابود آن شب پيام رئيس جمهور امريکا از تلويزيون سراسريشان پخش شود. اين گل و بعد دنباله بازياي که بچههاي عزيزمان ادامه دادند، قضايا را صد و هشتاد درجه تغيير جهت داد و حقيقتاً مظهري شد از وضعيت ملت ايران در مقابل امريکا. اين که من در آن پيام گفتم «مظهر» است، نميخواستم بگويم که اين آقا به خاطر جنبه سياسي گلزده؛ نه. ايشان بازي فوتبال ميکند، ماهر است، با تکنيک آشناست، از حريفش قويتر است و گل را زده است. هرکسي هم جاي ايشان بود، اين گل را ميزد؛ هرکسي هم جاي او بود، آن گل را ميخورد. بنابراين، بحث اين نبود که اين گل بهخاطر مسأله سياسي زده شده؛ اما اين گل هويت سياسياي را که در دنيا به اين بازي داده بودند، بهکلّي به عکس خواست آنها عوض کرد و من از اين موقعيت حداکثر استفاده را کردم. البته آنها خيلي عصباني شدند و بعد هم همان عناصر امپراتوري خبري دنيا گفتند که فلاني فوتبال را سياسي کرد! نگفتند که ما چند هفته است که خودمان اين بازي را سياسي ميکنيم!
ضمن عرض سلام و تبريک و تهنيت خدمت رهبر بزرگوار و عزيزمان و تشکر از اينکه اين فرصت را به ما داديد تا در خدمتتان باشيم. قشر جوان ما براي اينکه خلّاقيتهاي خودش را در عرصههاي مختلف به منصه ظهور برساند و در مسائل مختلف اجتماع بتواند تحليل صحيح و درک درستي داشته باشد، نياز به يک محيط سالم و دور از تشنّج دارد؛ اما در حال حاضر و در شرايط کنوني، برخوردهاي بعضاً ناخوشايند جناحها، اين فضا را تا حدودي نامناسب ساخته که ريشه اين برخوردها هم در بعضي از موارد براي ما واقعاً روشن نيست و ظاهراً به دهه قبل برميگردد. خود اين گروهها هم در متن انقلاب بودند و به خوبي ميدانند که از مهمترين عوامل در پيروزي اين انقلاب و تداوم آن، «وحدت» امت بوده و هست. اما اين درگيريها علاوه بر آن که به اين وحدت صدمه وارد ميکند، ما جوانان را هم دچار يک سردرگمي و يک نوع خستگي کرده است. سؤال من اين بود که نسل جوان و بخصوص دانشجويان، براي اين که در شرايط کنوني - که در شرف ورود به دهه سوم انقلاب هستيم - بتوانند تحليل صحيح و شناخت درستي از مسائل داشته باشند و در فضاي اين درگيريها و جنجالها و هياهوها، از چالشهاي اصلي انقلاب، از مسائل مهم کشور و از دشمنان واقعي خودشان غافل نشوند، تکليفشان چيست و چهکار بايد بکنند؟ ديگر اين که توصيه حضرتعالي به جناحهاي مختلف در اين زمينه چيست؟
توصيهي من به جوانان اين است که گوششان اصلاً بدهکار اين دعواهاي - به قول شما - جناحي نباشد. توصيه من به جناحها هم هماني است که بارها گفتهام: دست بردارند. اما من نکتهاي را به شما بگويم. ببينيد؛ امروز اختلاف سليقههاي سياسي هست، بگومگوهايي هم هست؛ اما در دنيا سعي ميشود که اين بگومگوها به عنوان يک مبارزه و جنگ تمام عيار وانمود شود. حقيقت قضيه اين نيست. امروز شما به صحنه سياسي بعضي از کشورها نگاه کنيد؛ مثلاً همين دعوايي که الان بين حزب دمکرات و جمهوريخواه امريکا جريان دارد و کار را به آنجاها کشانده که همهتان ميدانيد و در روزنامهها و راديوها آن را خوانده و شنيدهايد. ببينيد؛ شما اين را مقايسه کنيد با اختلافي که فرضاً بين هيأت اجرايي و هيأت نظارت بر سر تفسير يک ماده قانون وجود دارد. آيا اينها اصلاً با هم قابل مقايسه است؟ اختلاف و جنگ و مبارزه آن است. اينها که اختلافي نيست؛ اينها که جنگ و دعوايي نيست.
البته بعضي از روزنامهها انصافاً بد عمل ميکنند. نوع تيتر زدن، نوع مقاله نوشتن و نوع خبر دادن، حاکي از اين است که يک دعواي عظيمِ دست بهيقهاي است؛ اما حقيقت قضيه اينگونه نيست. البته خارجيها ميخواهند اينگونه وانمود کنند. خارجيها ميخواهند بگويند که الان يک جنگ عميق و دعواي خونين خاکي وجود دارد؛ اما من به شما عرض کنم که چنين چيزي نيست؛ اين دروغ است. پايههاي اصلي نظام، مسؤولان اصلي نظام، مسؤولان سياسي و اقتصادي نظام و مسؤولان دولتي و غيردولتي ممکن است اختلاف سليقههايي هم با يکديگر داشته باشند؛ اما با هم زندگي ميکنند. همان چيزي که ما به آن «وحدت» ميگوييم، همان را دارند.
البته کساني هم هستند که با اينها همفکر و همعقيده نيستند؛ آنها جزو اين مجموعه محسوب نميشوند. آحاد ملت هم که بهکلّي از اين جناحها خارجند. آحاد ملت راه خودشان را ميروند و کار و تلاش خودشان را ميکنند. هر کسي با مشکل خودش درگير است و دست و پنجه نرم ميکند و آرزوها و آرمانها و شوقها و خواستهاي خودش را دارد. اينطور نباشد که تصوّر شود حالا جنگ عظيم و دعواي آن چنانياي - آنطور که بيگانهها تصوير ميکنند و بعضي از آدمهاي غافل کشور هم در روزنامههايشان ارائه ميدهند - وجود دارد. خير؛ وجود ندارد. البته اختلاف سليقه هم هست.
وحدت کلمه، رمز پيروزي هر ملتي است. رمز پيروزي انقلاب ما هم واقعاً وحدت کلمه بود. رمز پيروزي در جنگ هم وحدت کلمه بود. رمز پيروزي در دورههاي بعد از جنگ تا امروز هم که دوره سازندگي است، باز وحدت کلمه است. ما اگر وحدت کلمه نداشته باشيم، اگر نقطه توافق عظيم ملي نداشته باشيم، همه دستاوردهاي اين ملت از دست خواهد رفت. خوشبختانه اين را داريم و مردم گرد آن متّحدند. شما ببينيد در راهپيماييها، در اجتماعات عظيم مردمي، آنجايي که شعارهاي مشترک و آرزوهاي عمومي مردم مطرح ميشود، مردم چطور از همه قشرها شرکت ميکنند و هيچ اختلافي هم با همديگر ندارند.
از آن جا که نسل جوان، بهويژه دانشجو، در مسائل مختلف حقيقتجو و کنجکاو است، هميشه بهدنبال تحليلهاي شفّاف و صحيحي از مسائل است. مسلماً استمرار چنين جلساتي، که تبادلي بين پرسشها و مسائل جوانان و پاسخهاي جنابعالي ميشود، خيلي ميتواند کمک کند که دانشجو به تحليلهاي درست برسد و دنبال سياستکاريها نرود و به دامن جناحهاي مختلف نيفتد و در حقيقت يک انديشه سياسي و تدبير سياسي درست داشته باشد. مسألهاي که ما در سالهاي گذشته در دانشگاه داشتيم اين بود که در بحثهاي مختلف با دانشجويان به اين نکته ميرسيديم که به دليل نوپايي نظام و تجربه جديد حکومت اسلامي، به نظر ميرسد که در آغاز، سياستها و روشها و يا انتخاب و انتصاب افرادي که در قسمتهاي مختلف هستند، بعضاً درست نبوده است و اين يک بازنگري در اين مسائل را ميطلبد. ما با بعضي از دوستان که در اين خصوص بحث ميکرديم، به اين نتيجه ميرسيديم که موضوع «مصلحت» و يا «شأن نظام»، عدم پيرايش در اين مسائل را ايجاب ميکند. هميشه اين بحث بين ما دانشجويان هست که در حقيقت مرز مصلحت چيست؟ فکر ميکنم مصلحت انديشي و مصلحتکاري، بحث ريشهداري در کلّ تاريخ و جريانهاي مختلف است و هميشه گروههاي مختلف و دشمنان نظام و انقلاب، از اين نکات استفاده ميکنند، براي اين که با تکيه بر اينها، در نسل جوان شبهه ايجاد کنند. در اين جا دو تحليل وجود دارد: يکي اينکه به خاطر همين بحثِ مصلحت، در مورد اين مسائل اصلاً بحث نشود؛ ديگر اين که مردم به عنوان محرمان انقلاب، در مورد اين مسائل و جزئيّاتي که دارد توجيه شوند و در اين مورد به آنها توضيح داده شود. شما به عنوان رهبر معظّم انقلاب، نظرتان در مورد برخورد با اين مسائل چيست؟
اين مسائل يکسان نيستند و نميشود يک حکم کلّي درباره آنها داد. البته «مصلحت» که شما ميگوييد، طبيعي است که مصلحتانديشي و رعايت مصالح نظام، واقعاً يک اصل است؛ در اين که شکي نيست. يک وقت مصلحت يک کشور و مصلحت يک ملت، يک اقدام و حرکتي را اقتضاء نميکند. طبعاً مصلحت چيز مهمّي است و نبايد آن را نديده گرفت؛ اما اينکه به بهانه مصلحت، ما دائماً کار بد بکنيم و آن را استمرار دهيم، اين البته خيلي غلط است.
من يک نکته را اوّل بگويم و آن اين است که به نظر من بايستي به مسؤولانِ شناخته شده نظام و کساني که بارهاي سنگيني بر دوش دارند، اعتماد کرد. ببينيد؛ شما وقتي سوار اتوبوسي ميشويد، طبيعي است که اين اتوبوس يکوقت تند ميرود، يکوقت کند ميرود، يکوقت ويراژ ميدهد، يک وقت سبقت ميگيرد، يک وقت نميگيرد؛ اگر بنا باشد در هر يک از اين قضايا به راننده بگوييم آقا اين دفعه چرا شما پا روي ترمز گذاشتي، چرا رفتي دنده فلان، چرا رفتي اين طرف، اين که اصلاً نميشود؛ بايد اعتماد کرد. وقتي نشستيم اين آدم را قبول کرديم و گفتيم که در اينجا اين مسؤوليت را انجام دهد، طبعاً بايد اعتماد کرد.
اما اين که درباره برخي از مسائل که به نظر ما عيب است، ما دانشجويان، ما جوانان، ما مجموعه خاص، آيا بحث بکنيم يا نکنيم؛ نه، من نميگويم نبايد بحث بکنيم. البته من اعتقادم اين است بحث کنيد، منتها سعي کنيد بحثتان واقعي باشد؛ يعني ذهني نباشد. بحثهاي ذهني که با واقعيتها و با اخبار و حقايق سر و کار ندارد و فقط براساس تحليل است، خيلي گمراه کننده است.
بنده در اينجا يکي از اقبالهايي که دارم اين است که افراد زيادي به عنوان صاحبنظر، ناصح، علاقهمند به بنده، يا احياناً منتقد، نامههاي تحليلي - غير از نامههاي معمولي که ميآيد - درباره بعضي مسائل مهم مينويسند؛ من هم بعضي از آنها را خودم ميخوانم، بعضي را هم خلاصه ميکنند و به نظر من ميرسانند. ميبينم خيلي ازاين تحليلهايي که انجام ميگيرد، ناشي از بياطّلاعي است؛ يعني از چيزي خبر ندارند. اگر همين نکته گفته شود که آقا اين حرفي که شما ميگوييد فلان کس به فلان کس زده، من ميدانم که اين دنباله را داشته، يا اين مقدّمه را داشته، يا اصلاً اين حرف گفته نشده، يا در فلان زمان گفته شده، همه اين تحليل طولاني نقش بر آب خواهد شد! من اعتقادم اين است که جوانان - بخصوص در محيط دانشگاه - بحث و گفتگو کنند؛ اما سعي کنند واقعيتها و اخبار درست بر تحليل آنها سايه بگستراند - يا به تعبير بهتر، پرتو بيفکند - تا تحليلها واقعي باشد. اگر اين کار را بکنيد، به نظر من خوب است.
نکته دوم اين است که نگذاريد بحثها به جدال کشيده شود؛ جدال بد است. در تعبيرات اسلامي، به همين جدال بد «مراء» ميگويند. «مراء» يعني مرتّب معلومات خود را به رخ کشيدن، و دائماً انسان در مقام مباحثه بخواهد حرف خودش را حتماً حاکم کند. در شرع، اين خيلي مذموم است؛ عقلاً هم چيز ممدوحي نيست. اگر همين دو نکته را رعايت کنيد، به نظر من هرچه بنشينيد فکر کنيد، بحث کنيد، جلسات بزرگ تشکيل دهيد و با همديگر مباحثه کنيد، خوب است. اين روشنگر و صاف کننده ذهنهاست.
جواناني که در دوران انقلاب بودهاند، حضور سلطه استعمار را بهخوبي لمس کردهاند؛ به خاطر اين که خيلي چيزها را ديده و درک نمودهاند. ولي جوانانِ امروز مفهوم و تصوير روشني از سلطه و استعمار در ذهنشان نيست و اين طبيعي است؛ به دليل اين که در دوران انقلاب نبودهاند، مستشاران خارجي را نديدهاند و کلاًّ حضور چکمههاي استعمار را در ميهن اسلاميمان لمس نکردهاند. با توجّه به اين که هر موقع حرف نفي غرب به ميان ميآيد، به دليل همين تصوير روشني که جوانان در ذهن خودشان ندارند، سريعاً نفي فنآوري به ذهنشان ميرسد؛ با توجّه به اين که عدّهاي تبعيّت از غرب را دربست قبول کردهاند و عدّهاي پذيرش غرب را نفي ارزشها و اصول اسلامي و ملي دانستهاند و با توجّه به اين که نفي غرب و تبعيّت غرب، حتماً در انقلاب و نظام حاکم دلايل مشخّصي داشته است، ميخواستم از حضورتان خواهش کنم که تعريف جامع و مانعي از غرب داشته باشيد، که در کنار اين که خوبيها را از غرب اخذ ميکنيم، با حفظ اصول و ارزشهاي اسلامي و مليمان، بديها را کنار بگذاريم. به نظر شما کلاًّ نقطه تعادل در اين ميان چيست؟
اين سؤال خيلي مهمّي است. من اينجا چند نکته را در همين زمينه عرض ميکنم. اوّل اين که نفي غرب، به هيچوجه به معني نفي فنآوري و علم و پيشرفت و تجربههاي غرب نيست و هيچ عاقلي چنين کاري را نميکند. نفي غرب، به معناي نفي سلطه غرب است که هم سلطه سياسي مورد نظر است، هم سلطه اقتصادي و هم سلطه فرهنگي. من در اين فرصت اندک، در زمينه سلطه فرهنگي غرب چند جمله ميگويم، شايد انشاءالله براي شما مفيد باشد.
ببينيد؛ فرهنگ غرب، مجموعهاي از زيباييها و زشتيهاست. هيچ کس نميتواند بگويد فرهنگ غرب يکسره زشت است؛ نه، مثل هر فرهنگ ديگري، حتماً زيباييهايي هم دارد. هيچ کس با هيچ فرهنگ بيگانهاي اينگونه برخورد نميکند که بگويد که ما درِ خانهمان را صددرصد روي اين فرهنگ ببنديم؛ نه. فرهنگ غرب، مثل فرهنگ شرق، مثل فرهنگ هرجاي ديگر دنيا، يک فرهنگ است که مجموعهاي از خوبيها و بديهاست. يک ملت عاقل و يک مجموعه خردمند، آن خوبيها را ميگيرد، به فرهنگ خودش ميافزايد، فرهنگ خودش را غني ميسازد و آن بديها را رد ميکند. همانطور که گفتم، در اين زمينه، بين فرهنگ اروپايي، غرب، امريکايي، امريکايلاتين، آفريقا و ژاپن فرقي نيست و هيچ تفاوتي ندارد و در اين حکمي که ميگويم، همه يکسان هستند. ما در مقابل هر فرهنگي که قرار ميگيريم، بهطور طبيعي تا آن جايي که ميتوانيم، بايد محسّنات آن را بگيريم و چيزهايي که مناسب ما نيست - بد و مضرّ است - و با چيزهايي که به نظر ما خوب است، منافات دارد، آن را رد کنيم. اين اصل کلّي است. منتها در زمينه فرهنگ غربي نکته مهمّي وجود دارد که من دلم ميخواهد شما جوانان به اين نکته توجّه کنيد. فرهنگ غرب - يعني فرهنگ اروپاييها - عيبي دارد که فرهنگهاي ديگر، تا آن جايي که ما ميشناسيم، آن عيب را ندارند، و آن «سلطهطلبي» است. اين، قطعاً دلايل انساني و جغرافيايي و تاريخياي دارد. از اوّلي که اينها در دنيا به يک برتري علمي دست يافتند، سعي کردند همراه با سلطه سياسي و اقتصادي خودشان - که به شکل استعمار مستقيم در قرن نوزدهم انجاميد - فرهنگ خودشان را هم حتماً تحميل کنند. اينها با فرهنگ ملتها مبارزه کردند؛ اين بد است. ملتي ميگويد فرهنگ من بايد در اين کشور جاري شود! اين چيز قابل قبولي نيست. هر چند هم خوب باشد، آن ملتي که اين فرهنگ بر او تحميل ميشود، اين را نميپسندد. شما يقيناً خوردن نان و ماست را به ميل و اشتهاي خودتان، ترجيح ميدهيد به اين که چلوکباب را به زور در دهانتان بگذارند و بگويند بايد بخوري! وقتي کاري زورکي و تحميلي شد؛ وقتي از موضع قدرت انجام گرفت و وقتي متکبّرانه و مستکبرانه تحميل گرديد، هر ملتي آن را پس ميزند؛ بايد هم بزند. مثلاً کراوات يک پديده غربي است. غربيها اين را ميخواهند، دوست ميدارند و با سنّتشان هماهنگ است؛ اما اگر شما که اهل فلان کشورِ ديگر هستيد و تصادفاً کت و شلوار را انتخاب کردهايد، کراوات نزديد، يک آدم بيادب محسوب ميشويد! چرا؟! اين فرهنگ شماست؛ تقصير من چيست؟ اگر کت و شلوار پوشيديد، بايد پاپيون و کروات بزنيد، و الاّ در فلان مجلس رسمي راه نداريد و يک آدم بيادب و غيرمنضبط و بينزاکت تلقّي ميشويد! اين، آن تحميل فرهنگ غربي است. زن غربي، روشهايي دارد. آنها نسبت به مسأله زن و روش زن و پوشش زن و ارتباطش با مردان و حضورش در جامعه، فرهنگي دارند - خوب يابد، بحثي سرِ آن نداريم - اما سعي دارند اين فرهنگ را به همه ملتهاي دنيا تحميل کنند! در باب فرهنگ غربي، اين بد است.
من يک وقت مثالي زدم و گفتم شما گاهي خودتان به انتخاب خود غذاي مقوّي و يا داروي شفابخشي را مصرف ميکنيد؛ اما يک وقت بيهوشتان ميکنند، يا ميخوابانند، دست و پايتان را ميگيرند و با آمپول چيزي را به شما تزريق ميکنند! سعي شده است از طريق رؤساي کشورها و رژيمهاي فاسد، فرهنگ غربي به ملتها تزريق شود! رژيم و خاندان فاسد پهلوي - که خدا از اينها به خاطر آنچه که با ملت ايران کردند، نگذرد - از اين قبيل بودند. اينها با انواع روشها و شيوهها سعي کردند فرهنگ غربي را بر کشور ما حاکم کنند. به خاطر اين، ملت ايران را تحقير ميکردند؛ فرهنگ ملي را تحقير ميکردند؛ باورهاي ملي را تحقير ميکردند.
شما ببينيد در دوران حکومت پهلويها و اندکي قبل از آن در اواخر حکومت قاجارها، که همين حمله غربيها شروع شده بود و در دوران پهلويها به اوج خود رسيد، پرورش يافتههاي آن دوران، ملت ايران را اصلاً قابل اين نميدانستند که بتواند خودش را اداره کند، بتواند کاري بکند، بتواند چيزي بسازد، چيزي به دنيا ارائه دهد و يا بر معلومات دنيا اضافه کند. اين به خاطر چيست؟ اين به خاطر تحقير فرهنگ ملت، تحقير هويّت ملي و تحميل فرهنگ بيگانه است. هويّت ملي با «فرهنگ» شکل ميگيرد. هويت هر ملتي، فرهنگ اوست؛ اين را نبايستي زخمي و جريحهدار کرد. علت مقابله ملت ايران با فرهنگ غربي اين است، والاّ بله، فرهنگ غربي محسّنات و زيباييهايي هم دارد. البته زشتيهايي هم دارد که آن زشتيها بيخ ريش خودشان! اشکالي ندارد که ما زيباييهاي فرهنگ آنها را فرا بگيريم. اين که حالا آن زيباييها چيست، ميتواند مورد بحث قرار گيرد.
گو شمع مياريد در اين جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
از جنابعالي تشکر ميکنم که با حضور گرم و صميميتان در جمع ما، يک خاطره زيبا از دهه فجرِ امسال برايمان ايجاد کرديد. رهبر عزيزم! هر زمان که از انقلاب و برکات آن صحبت به ميان ميآيد، به تغيير و تحوّل نقش اجتماعي زنان اشاره ميشود؛ اما از آنجا که ما در دوران قبل از انقلاب نبوديم، نميتوانيم مقايسهاي بين اين دورهها برقرار کنيم. در نتيجه برايمان ملموس نيست که در آن زمان چه وضعيتي حاکم بود و چه چيزي باعث آن دگرگوني در روحيه خانمها و متقابلاً ديد جامعه نسبت به مسؤوليتپذيري خانمها شد. از طرف ديگر با گذشت اين زمان، هنوز هم شايد خانوادههايي وجود داشته باشند - بخصوص در بعضي از مناطق - که نسبت به پذيرش اين مسأله ترديد دارند. به نظر شما چطور ميتوان بين اين رضايت خانواده و آن تکليف شرعي که امام مطرح ميکردند - که بر عهده زنان است در عرصههاي اجتماعي شرکت کنند - تعادل برقرار کرد؟
نقش زنان در انقلاب زياد بوده است. پس از پيروزي انقلاب تا امروز هم واقعاً بانوان کشور در همه صحنهها خيلي نقش داشتند و اين حادثه خيلي بزرگ و شگفتآوري است. تصوّر من اين است که بانوان در دوره پيش از انقلاب و در دوره آن رژيم، مورد ستم سياسي و فرهنگي بودند؛ بيش از آنچه که در بعضي از خانوادهها ممکن بود مورد ستم قرار گيرند. به جاي نقش آفريني، آنها را به بيکارگي و به ابتذال سوق ميدادند. انقلاب حقيقتاً ميداني باز کرد و خانمها بيش از آقايان در اين قضيه فعاليت و حماسه خلق کردند.
در پاسخ به اين سؤال که دختران با خانوادههايشان احياناً ممکن است در اين زمينهها مسألهاي داشته باشند، من تصوّرم اين است که الان هم عمده خانوادههاي ايراني - حالا نميتوانم ادّعاي عموميت کنم - کساني هستند که با مسائل کشور و مسائل انقلاب آشنايند، به آن علاقهمندند، به آن عشق ميورزند و اگر فرزندانشان بخواهند در فعّاليتهايي که آنها را در اين تلاش عمومي سهيم ميکند، به نحوي شرکت کنند، خانوادهها از آن استقبال خواهند کرد. ممکن است يک خانواده تشخيصشان اين باشد که اين دختر خانم اگر مثلاً درس بخواند، براي آينده کشور مفيدتر است؛ لذاست که روي درس خواندن او تکيه ميکنند. بعد ميبينند فلان فعاليت اجتماعي با درس خواندن او منافات دارد، لذا از آن جلوگيري ميکنند، يا نصيحت ميکنند که در آن وارد نشود، يا به هر حال نوعي ممانعت ايجاد ميکنند. من گمان ميکنم آنچه وجود دارد - اگر وجود داشته باشد - از اين قبيل است. والاّ خانوادهها با فعّاليت فرزندانشان قاعدتاً نبايد مخالف باشند.
فعاليتهاي گوناگون در جوانان شخصيت ميآفريند؛ شخصيت آنها را استحکام ميبخشد و آينده آنها را تضمين و روشنتر ميکند. توصيه من به خانوادهها اين است که کمک کنند تا فرزندانشان در فعّاليتهاي مناسب شرکت کنند. به دختر خانمها هم سفارش ميکنم که خواست خانواده را يکسره به عنوان يک شيء مزاحم تلقّي نکنند. شما مثل فرزند من هستيد و من نصيحتي که به شما ميکنم، از موضع يک پدر است. شما اين را از من بپذيريد که اغلب اوقات تشخيص پدرها و مادرها در اين که چه چيزي براي اين جوان يا نوجوان مصلحت است و چه چيزي مصلحت نيست، از تشخيص خود آنها بهتر و روشنتر است. بدانيد که آنها دلسوزند.
البته با پدر و مادرِ خودتان بحث کنيد. من توصيه ميکنم که پدرها و مادرها ميدان بدهند تا فرزندانشان با آنها بحث کنند. پدرها و مادرها هم به خواست فرزندان و استدلالهاي آنها احترام بگذارند و اگر ديدند استدلالي دارند که آن استدلال قابل قبول است، از آنها بپذيرند. من خيال ميکنم که اين طريق، راه حلّ مناسبي باشد.
من به جوانان توصيه ميکنم که در فعّاليتهاي اجتماعي حضور داشته باشند؛ منتها مواظب باشند که اين فعّاليت اجتماعي، آنها را از درس خواندن دور نکند. در فعّاليتهاي اجتماعي هم آن چيزهايي که جنبههاي ديني آن واضحتر است، آنها را مرجّح بدارند. اين يک نکته بسيار مهمّي است. آنجايي که ميبينيد جنبه ديني و معنوي آن فعّاليت اجتماعي واضح است، يقيناً بيضررتر و يا کمضررتر است؛ علاوه بر اين که فوايد تلاش و فعّاليت اجتماعي و شرکت در فعّاليت دستجمعي را هم دارد. مثلاً فرض کنيد دو اردو وجود دارد که شما مخيّريد به اين اردو برويد يا به آن اردو. اين اردو مربوط به جمعي است که جنبههاي ديني بيشتري دارند، اما آن يکي کمتر. آن اردويي را ترجيح دهيد که جنبههاي ديني بيشتري دارد. البته ممکن است هميشه دَوَران امر اينگونه واضح نباشد؛ مسلّماً تشخيص دقيق شما و کمک پدر و مادرتان را لازم دارد.
الّلهم لک الحمد حمد الشّاکرين. خداوند را شاکرم که اين توفيق را به بنده عطا فرمود که در محضر حضرتعالي باشم. همانطور که استحضار داريد، حضرت امام در صدر انقلاب، اقدام به کادرسازي نيروهاي جوان کردند و حقيقتاً مسؤوليتها را به جوانان سپردند و آنها را براي مسؤوليتپذيري و اداره حکومت تربيت نمودند. اتفاقاً اگر از همين منظر نگاهي بکنيم، ميبينيم زماني که حضرت امام اقدام به چنين عملي کردند، يکسري اتّهامهايي را به انقلاب وارد کردند و گفتند که جوانان بيتجربه ميخواهند حکومت کنند و اداره حکومت را به دست گيرند. در عين حال، ما نمونههاي زيادي از موفّقيت جوانان را در برهههاي گوناگون انقلاب شاهد بودهايم. مثلاً جوانان ما اکثراً فرمانده لشکر بودند، فرمانده تيپ و گردان بودند و خيلي هم موفّق بودند. به نظر من، در حال حاضر براي اين که انقلاب رفتهرفته اين اتّهام را از خودش دور کند، از اين اصل که به جوانان مسؤوليت بدهد و آنها را در اداره حکومت سهيم کند، فاصله ميگيرد. ميخواستم نظر حکيمانه حضرت عالي را راجع به اين قضيه بدانم.
اولاً من اين نکته را بگويم که براي رفع اتّهام جوانگرايي، ما هيچ اقدامي نميکنيم؛ خاطرتان جمع باشد. اگر واقعاً جوانگرايي يک حُسن است - که حُسن هم هست - و مسؤوليت دادن به جوانان و اعتماد کردن به آنها موجب پيشرفت کشور است، بدانيد امروز هم همانگونه است. من يک مقدار آگاهيهاي خودم را در اين مورد به شما بگويم که فکر ميکنم برايتان مفيد باشد. اوّلاً اين که ميگوييد امام در اوّل انقلاب به جوانان مسؤوليت دادند، البته درست است و در خيلي جاها اينطور بود؛ اما خيلي جاها هم اينگونه نبود. مثلاً در شوراي انقلاب - که اوّلين مسؤولاني که امام معيّن کردند، شوراي انقلاب بود - مرحوم آيةالله طالقاني حضور داشت که آنوقت مرد هفتاد سالهاي بود. افرادي بودند که از نظر سن از ايشان هم بزرگتر بودند و در شوراي انقلاب عضو بودند. به نظرم ميآيد که در شوراي انقلاب - آن شورايي که امام معيّن کردند و بعد البته کساني هم اضافه شدند - جوانترين فرد من بودم که سي و نه سال داشتم. البته بعداً کساني اضافه شدند که آنروز از من جوانتر بودند؛ اما من که از ابتدا عضو شوراي انقلاب بودم، جوانترين آنها بودم و سي و نه سالم بود، که تقريباً جوان به اين معنا در او صدق نميکند. آن وقت دولتي که امام دستور تشکيل آن را دادند، اگر شما با دولتِ امروز ما مقايسه کنيد، خواهيد ديد که دولت امروز ما از آن دولت جوانتر است. رئيس آن دولت فردي در حدود هفتاد ساله بود؛ اما امروز رئيس دولت ما يک مرد پنجاه و سه، چهار ساله است. آن روز ما وزرايي داشتيم که سن بعضي از آنها هفتاد سال و شصت و پنج سال و در اين حدود بود و گمان نميکنم که جوانترين آنها از پنجاه سال کمتر داشت؛ اما امروز وزراي ما بين چهل و پنجاه سال و معدودي هم بين پنجاه و شصت سال سن دارند. بنابراين، امروز دولت ما از دولت اوّل انقلاب جوانتر است.
البته شما راست ميگوييد؛ امام به جوانان اعتماد و اعتقاد داشتند. لذا مثلاً فرماندهان اوّليه سپاه پاسداران - که هسته اوّليه سپاه را اينها گذاشتند - اين مجموعه عظيم را تشکيل دادند و سپاه در جنگ آن همه نقش آفريد. وقتي اينها به امام معرفي شدند و امام اينها را شناختند، به هيچ وجه نگفتند که شما جوانيد، چطور ميخواهيد اين کار را بکنيد؛ نخير، بلکه استقبال هم کردند. يا مثلاً در کابينه شهيد رجايي، يک عدّه جوانان خيلي خوب بودند. اوّلين کابينهاي که جوانان را به معناي واقعي کلمه وارد مسؤوليت کرد، کابينه شهيد رجايي بود. بعد هم آقاي مهندس موسوي بودند که جوانان را وارد ميدان کردند.
امروز هم جوانگرايي هست. منتها ببينيد؛ همان جوان ديروز که مسؤوليتي به او داده شده و آن را پذيرفته و بيست سال هم مسؤوليت اجرايي دارد، اين نميشود به جرم اين که ديگر الان جوان نيست، آدم به او مسؤوليت ندهد. تجربه چيزي نيست که ناگهان به دست بيايد؛ بلکه مثل ظرفي است که شما براي بهدست آوردن يک صمغ گران قيمت، زير درختي - مثلاً درخت کائوچو - ميگذاريد که قطره قطره اين ظرف پُر شود؛ بعد که اين ظرف از اين صمغ پُر شد، بگوييم ديگر بس است؛ بعد بگيريم خاليش کنيم و مجدداً آن را زير درخت بگذاريم تا پُر شود.
اين تجربهها و مجرّبان را بايد قدر شناخت. البته تکيه به مجرّبي، بايستي به معناي تنگ کردن ميدان براي جوانان نباشد. من فکر نميکنم امروز هم چنين روحيهاي در مسؤولان وجود داشته باشد و مثلاً بگوييم که به جوانان ميدان داده نميشود؛ نه. الان هم انسان ميبيند که جوانانِ کارآمدي بر سرِ کارهاي بزرگ هستند. اميدواريم که اين روحيه، هم در بين جوانان تقويت شود که بخواهند وارد ميدانهاي اصلي و مهم شوند، و هم در بين مسؤولان تقويت شود که از اين نيروها استفاده کنند.
محراب شفقده اؤزومو سجده ده گؤردوم
قان ايچره غميم يوخ، اوزوم اولسون سنه صاري
رهبر بزرگوار! جنابعالي در جملهاي بدين مضمون: «او به ما فهماند که انسان واقعي شدن و تا نزديک مرزهاي عصمت پيش رفتن افسانه نيست»، حضرت امام را معرفي کرديد. در زمان حيات حضرت امام، دانشجويان يا جوانان، نمايندهاي از ايشان درخواست کرده بودند تا در مورد مشکلاتشان به ايشان مراجعه کنند؛ حضرت امام هم جنابعالي را معرفي کرده بودند. خواهشي که بنده از شما دارم، اين است که شما هم لطفي بکنيد و به اسم، نمايندهاي يا نمايندگاني را معرفي بفرماييد، تا جوانان در مورد مشکلات و سؤالاتي که خواهند داشت، به آنها مراجعه کنند.
البته آن زمان امام به يک عدّه از جوانان دانشجو که رفته بودند به ايشان مراجعه کرده بودند، بنده را معرفي کردند؛ بنده هم ميرفتم. الان هم روحانيون خوبي در بين دانشجويان هستند که مورد تأييد من هستند. البته من نميخواهم در اينجا اسم بياورم؛ ليکن بعضيها را حتي من به اسم هم در بين مجموعههاي دانشجويي معرفي کردهام و الان حضور دارند و فعّاليتهاي خيلي خوبي هم ميکنند. آن روزي را که شما اشاره ميکنيد، اين کار، يک کار نويي بود؛ يعني هيچ سابقه نداشت که يک عدّه جوان بيايند از امام درخواست کنند که يک روحاني مثلاً علاقهمند به مسائل جوانان را به اينها معرفي کند؛ که امام هم معرفي کردند و در رسانهها هم اين قضيه گفته نشد و همين خود جوانان آن را پخش کردند و حالا جنابعالي هم اطّلاع داريد و آن را مطرح ميکنيد؛ ليکن الان خوشبختانه اين کار، کارِ رايجي است. الان در همه دانشگاهها روحانيون جواني حضور دارند که فعّاليت ميکنند. البته همه در يک سطح نيستند و به يک اندازه از فعاليت و کارايي قرار ندارند؛ ليکن بينشان کساني هستند که حقيقتاً کارايي دارند و از آن روزِ بنده اگر بهتر نباشند - که يقيناً بهتر هم هستند - کمتر نيستند.
براي غير دانشجويان چطور؟
جوانان يکوقت مجموعهاي هستند که ميخواهند مراجعه کنند - مثلاً دانش آموزان، يا کارگران - طبيعتاً ميشود کسي را معرفي کرد؛ والّا همينطور که مجموعهاي نباشند، به روحانيون فراواني که هستند، مراجعه ميکنند و از روحانيون جوان استفاده ميکنند. ميخواهم بگويم که فرق حالا و آن روز اين است که آن روز اصلاً اين ارتباط با جوانان - بخصوص جوانان دانشجو - باب نشده بود، لذا اين کار لازم بود؛ اما الان خوشبختانه ارتباط با جوانان باب شده است. خيلي از روحانيون و فضلاي ما که خودشان هم جوانند، الان با جوانان در ارتباطند؛ مسائل جوانان را بررسي ميکنند؛ به آنها رسيدگي ميکنند و انسان کارهاي خوب و حرفهاي ارزشمندي از اينها ميشنود. بنابراين، گمان نميکنم الان نيازي باشد که من کسي را معرفي کنم. البته اگر يک وقت هم در گوشهاي لازم باشد، حرفي ندارم.
با اين بازار زياد نشر کتاب و انواع مختلف کتابي که در بازار ما هست، پيدا کردن کتابهاي خوب براي انسان سخت شده است. من خواهش ميکنم اگر ممکن است، شما افرادي را معرفي بفرماييد تا کتابهايي را که بيشتر به درد جوانان ميخورد و ميتواند سؤالهاي جوانان را پاسخ دهد، از طريق رسانهها معرفي کنند و جوانان بتوانند سؤالات خود را خيلي بهتر جواب بگيرند و در زمينههاي مختلف، راحتتر مطالعه کنند.
پيشنهاد خوبي است؛ رويش فکر ميکنم. البته قبلها در دوران مبارزات، خود من اين کار را ميکردم؛ يعني اصلاً کتابهايي را ميخواندم، به قصد اين که ببينيم به درد چه کسي ميخورد، يا کجاهايش به درد چه کساني ميخورد و يادداشت ميکردم. جواناني که با من رفت و آمد داشتند - عمدتاً در مشهد، يا در دورهاي که مشهد نبودم؛ تبعيد بودم - من اسم ميدادم که اين کتابها را بخوانيد؛ اين کتابها هم متنوّع بود. الان هم ميشود اين کار را کرد و مجموعهاي را در نظر گرفت. البته پخش آن از رسانهها مصلحت نيست؛ بهخاطر اين که وقتي ما يکسري کتاب را رسماً از رسانهها معرفي ميکنيم، در واقع کأنّه دايره کتابخواني را محدود ميکنيم. اين مصلحت نيست که ما بگوييم اين کتابها مجاز است و معنايش اين است که خوب است؛ معنايش اين است که غير اين کتابها خوب نيست؛ شايد اين شکلش صحيح نباشد. اما اين که هرکس به ما مراجعه کرد و گفت من چه کتابي را بخوانم، بشود يک فهرست و سياهه خوبي به او داد. البته کار قابل بررسياي است.
من بسيار خوشحالم که در اين جمع صميمي و دوستانه شرکت کردهام. لازم ميدانم باز هم از شما تشکر کنم که مجال ديدار دو نسل را فراهم کرديد؛ يک نسل ما جوانان امروزي هستيم؛ متولّد در سالهاي آغازين انقلاب و پرورش يافته در دوران طلايي بعد از انقلاب؛ و شما که از نسل بانيان انقلاب هستيد. آنچه که بيشتر مورد توجّه نوجوانان است، اين است که شما و همرزمانتان، در زماني که همسن و سال ما بوديد، بهخاطر انديشه والا و هدف مقدّسي کهداشتيد، تلاش ميکرديد. همانطور که مستحضر هستيد، ما در آستانه دهه سوم انقلاب هستيم که مقارن با سالهاي پاياني قرن بيستم ميلادي است. قطعاً يک سري فراز و نشيبها و گردنههاي جديدي براي ما پيش خواهد آمد که به دليل موقعيت سنياي که ما داريم، مسؤوليت سنگيني هم براي گذر از اين گردنهها برروي دوش ما هست. جوانان ايراني از قبل از انقلاب بهوسيله افراد آگاهي که هدف تشکيل حکومت اسلامي را به آنها منتقل ميکردند، تکليف خودشان دانستند که براي پيروزي انقلاب تلاش کنند. بعد از پيروزي انقلاب هم براي حفظ انقلاب در زماني که جنگ و مسائل ديگر پيش آمد، تلاش کردند. به هر حال، تا آن جايي که به ما منتقل شده، جوانان خوب توانستند وظيفهشان را انجام دهند؛ اما از اين به بعد براي من و امثال من که به دليل تعلّق خاصّي که به انقلاب دارند، طبيعتاً دغدغه خاصّي هم براي اين انقلاب و آينده اين انقلاب و آنچه که دستاورد خون هزاران شهيد است، دارند، اين نگراني هست که اين فراز و نشيبها را چگونه بايد شناخت؛ چگونه بايد با آنها مقابله کرد؛ چگونه بايد براي طي کردن آنها آماده شد؟ از شما بهعنوان يک پدر مهربان تقاضا ميکنم که نصايح خودتان را بفرماييد.
همانطور که شما ميگوييد، در سالهاي آينده و در همه دورههاي عمر شما جوانان - که ان شاءالله طولاني باد و طولاني خواهد بود - با بسياري از مسائل مواجه خواهيد شد. هر انسان زندهاي طبعاً با مسائل فراواني مواجه ميشود. حالا آيا اين مسائلي که در سالهاي آينده وجود خواهد داشت، دشوارتر از مسائلي خواهد بود که ما آن را فرضاً در دهههاي گذشته تجربه کرديم، يا آسانتر خواهد بود؛ اين هم قابل تشخيص نيست. يعني نميشود الان گفت که مسائل آينده ما دشوارتر خواهد بود از آنچه که در گذشته داشتيم؛ نخير، ما اين را نميتوانيم يقيناً بگوييم - ممکن است باشد، ممکن است نباشد - اما آن که من ميتوانم به شما جوانان سفارش کنم، اين است که جوان اوّلاً بايد احساس مسؤوليت کند؛ يعني واقعاً خودش را مسؤول بداند و بخواهد که زندگي را با پاي خودش پيش ببرد و حرکت کند و مثل پر کاهي در امواج حوادث نباشد. ثانياً با ايمان حرکت کند - ايمان نقش بسيار مهمّي در پيشرفت در همه ميدانها و نيز پيروزي بر همه موانع دارد - ثالثاً بصيرت و آگاهي داشته باشد. اگر جوانان اين سه خصوصيت را در خودشان تأمين کنند - که البته کار چندان آساني نيست؛ اما بسيار ممکن هست - من خيال ميکنم که هر وضعي دنيا پيدا کند - ارتباطات پيشرفت کند، تمدّنهاي گوناگون به عرصه بازار تمدّنها در دنيا پا بگذارند، قدرت بزرگي در دنيا از بين برود، قدرت جديدي بهوجود آيد؛ ايران چالشهاي گوناگوني در مسائل اقتصادي و سياسي و غيره با ديگران داشته باشد، نداشته باشد - در همه زمينهها شما ميتوانيد موفقيّت خودتان را تضمين کنيد. سعي کنيد اين سه خصوصيتي را که من گفتم، در خودتان بهوجود آوريد. ببينيد؛ من که ميگويم سعي کنيد بهوجود آوريد، اعتقادم اين است که سعيها يک اندازه نيست، يک اندازه هم موفّق نيست؛ اما اعتقاد ديگرم اين است که هر کسي سعي کند، بالاخره توفيقي خواهد داشت.
آن احساس مسؤوليتي که من ميگويم، در مقابل حالت «وِلِش» قرار دارد. بعضي از جوانان هستند که اگر گفته شود اين کار را بکن، ميگويد وِلِش! مثلاً امتحانات درسي يا قضيه ديگري در پيش است، ميگويد وِلِش! اين «وِلِش» بدترين بلا براي جوانان است. احساس مسؤوليت، يعني رها کردن اين حالت «وِلِش».
ايمان هم يعني اين که انسان واقعاً مؤمنانه وارد ميدان شود. سعي کنيد ايمانتان را قوي کنيد. الحمدلله همه شما دلهايتان پاک و صاف است و ايمانها در دلهايتان ميدرخشد - انسان ميتواند اين را حس کند - در عين حال بکوشيد آن را عميق کنيد، تا با هر حادثهاي متزلزل نشود. با مطالعات خوب، با استفاده از انسانهاي والا و استادهاي خوب، آن را تقويت کنيد.
در خودتان بصيرت ايجاد کنيد. قدرت تحليل در خودتان ايجاد کنيد؛ قدرتي که بتوانيد از واقعيتهاي جامعه يک جمعبندي ذهني براي خودتان بهوجود آوريد و چيزي را بشناسيد. اين قدرت تحليل خيلي مهمّ است. هر ضربهاي که در طول تاريخ ما مسلمانان خورديم، از ضعف قدرت تحليل بود. در صدر اسلام هم ضرباتي که خورديم، همينطور بوده که حالا اينها بحثهاي تفسيري زيادي دارد. در دورههاي گوناگون ديگر هم همينطور است. نگذاريد که دشمن از بيبصيرتي و ناآگاهي ما استفاده کند و واقعيتي را واژگونه در چشممان جلوه دهد.
× × ×
سؤالات شما تمام شد، اما تا جلسه تمام نشده، من اين نکته را عرض کنم که در ميان سؤالات شما هيچ کس راجع به نماز سؤالي از من نکرد و هيچ نکتهاي نگفت! من حيفم ميآيد که اين جلسه را بدون ذکر نماز تمام کنم. ببينيد عزيزان من! انسان در معرض خطاهاي گوناگوني هست. هر انساني - بزرگ و کوچک و پير و جوان ندارد - بالاخره سهوها و اشتباهات و خطاهايي دارد و گناهاني بر او عارض ميشود. انسان اگر بخواهد در جادّه زندگي موفّق شود، نماز ميتواند جبران کننده باشد.
در آيه شريفه قرآن ميفرمايد: «و اقم الصلوة طرفي النهار و زلفا من الليل ان الحسنات يذهبن السيئات» ؛ يعني نماز را در دو سوي روز و پارههايي از شب بجا آوريد؛ زيرا نيکيها ميتواند بديها را از بين ببرد. نماز نورانيّتي دارد؛ ظلمتها را از بين ميبرد، بديها را از بين ميبرد و اثر گناهان را از دل ميزدايد. انسان بالاخره ممکن است آلودگيهايي پيدا کند و دست و بالش به خطايي بند شود. اگر به نماز پايبند باشيد، اين نورانيّت شما باقي خواهد ماند و گناه اين فرصت را پيدا نميکند که در جان شما نفوذ کند.
من خواهش ميکنم که به مسأله نماز خيلي جدّي نگاه کنيد. البته همه شما نمازخوانيد؛ منتها سعي کنيد نماز را از حالت کسالتآور براي خودتان خارج کنيد؛ چون اگر نماز را از يک کار همينطور از حفظي و به اصطلاح حالت طوطيواري خارجش نکنيم، يک چيز کسالتآوري ميشود؛ يعني آدم بايد بلند شود وضو بگيرد و برود يک کاري را که نميداند چيست، انجام دهد. اما اگر معاني اين کلمات را بفهميد، آن وقت خواهيد ديد که نماز اصلاً کسالتآور نيست؛ بلکه شوقآور است و انسان به سوي نماز ميشتابد. آن وقت «حي علي الصّلوة» - بشتاب به نماز - واقعيت پيدا ميکند.
البته من نميگويم که در سرتاسر نماز معاني آن را بفهميد - اين کارِ خواص و اخصّ خواص است؛ ما هم شايد نميتوانيم آن گونه بفهميم - اما حدّاقل بخشي از نماز را با توجّه بخوانيد؛ يعني بدانيد با چه کسي حرف ميزنيد و معناي آن کلماتي که ميگوييد، بدانيد. من در روايت خواندم که وقتي نزديک ظهر يا نزديک مغرب ميشد، پيامبر به بلال ميگفت: «ارحنا يا بلال» ؛ اي بلال! ما را آسوده کن. آسوده کردن، يعني آن حالت آرامش را به ما ببخش؛ يعني اذان بگو؛ اذان بگو که نماز خوانده شود. به هر حال خواهش ميکنم که اين توجّه به نماز را داشته باشيد.
خداوند انشاءالله همه شما را حفظ کند و در ميدانهاي گوناگون زندگي موفّقتان بدارد. ميبينم که از قشرهاي مختلف جوانان در اينجا جمع شدهايد. همهتان هم جوانيد، همهتان هم آينده داريد، همهتان هم انشاءالله ميتوانيد در اعتلاء و عزّت و درخشش حقيقي اين کشور و اين ملت در سطح جهان نقش ايفا کنيد. ما هنوز نقش جهاني خودمان را آنچنان که بايد، پيدا نکردهايم. کشور ما ظرفيت خيلي زيادي دارد. از لحاظ تاريخي، از لحاظ جغرافيايي، از لحاظ مادّي و معنوي، کشور مهمّي است و ميتواند مثل خورشيدي در دنيا بدرخشد؛ آن هم نه فقط از جنبه مادّي که غرب آن را تجربه کرده؛ بلکه هم از جنبه مادّي و هم از جنبه معنوي. جنبه مادّي محض، همين است که ميبينيد امروز متأسفانه در غرب حقيقتاً به مشکلاتش هم دچارند. انشاءالله بتوانيد از جنبهي مادّي و معنوي به کشور خودتان درخشش دهيد و در اين زمينهها نقش ايفا کنيد. خداوند هم انشاءالله به شما کمک خواهد کرد. جلسه خيلي خوبي بود؛ از همه شما متشکرم.
والسّلام عليکم و رحمةالله و برکاته
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
پنجشنبه 23,ژانویه,2025